۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

«اگر انقلاب نکرده بودیم ...» از زبان محمد نوری زاد

در مقاله ای که بتازگی محمد نوری زاد در وبلاگ خود نهاده است، به نکاتی ارزنده بر می خوریم، که  بسیاری  از بیانش ـ حتی تا هم اینک ـ ابا دارند.

« اگر انقلاب نکرده بودیم، امروزه ظهور چند بچندِ شخصیت های برجسته و نام آور ایرانی در زمینه های علمی و فرهنگی و اقتصادی و هنری، نام ایران را در اذهان مردمان جهان با احترام و تواضع همراه کرده بود. همچنانکه در این سی و سه سال، ما انقلاب کرده ها، عمدتاً از تربیت شدگان و فراورده های علمی و تخصصیِ رژیم گذشته در اغلب زمینه ها سود برده ایم و بر سر جهانیان منت نهاده و فخر باریده ایم. حتی روحانیان انقلاب کرده ی ما نیز تربیت شده در فرهنگ آن دوره بوده اند و از همان فرهنگ بهره ها داشته اند. بهره ای که در این سالها هرگز نصیب کسی نشد. آزادی را می گویم. با همه ی کمبودهایش در آن دوره. و چیزی که نیست در این دوره.»
کسانی اکراه از گفتن اینچنین دارند، که پیش و پس از انقلاب خویش را همواره چراغ جامعه و روشنفکر دموکرات و اندیشمند و پاسدار و رهرو «دکتر محمد مصدق» نامیده، و بر بوق حق طلبی دمیده و می دمند. اما در این میان بیان همانند این اظهارات از زبان یک انقلابی راستین و پیرو امام و ولایت ـ ولو جدا شده از آن کانون ـ ما را چنین می فرازاند، که آن از آغاز هیــــــــــچ بود و ما همه چیز را از پی هیــــــــــچ دادیم!
از منظری دیگر نیز می توان آن را دستاوردی ارزشمند دانست، که مصدقیان و مخالفان رژیم گذشتۀ ایران را ناگزیر به پذیرش این مهم وا می دارد، که دیگر حنایشان بر دستان ایرانی اندیشمند و آگاه رنگی نمی اندازد، و کاسۀ پر نیرنگشان که بیست و پنج سال همگان را فریفت و حاصلش این نکبت سی و چهار ساله است، دیگر ترک برداشته است. آری این را باید همانندان بهرام مشیری، منصور فرهنگ و ابراهیم یزدی و ... خوب دانسته و بدانند!
ختم کلام؛
کسانی که این نکبت(انقلاب زهراگین 57) را آفریدند، بی تردید در جنایات خمینی و عواملش شریکند، حتی اگر خود قربانی گشته باشند. کسانی که این نجاست سی و چهار سالۀ درماندگی، فقـــر، زجه ها و شیون های مردان و زنان خرد و کهن تهی دست و بیمار، فحشای منتشأ از مشکلات اقتصادی، عقب ماندگی در عرصۀ جهانی، ناملایمتی های در جامعه، شکنجه ها، اعدام ها، آوارگی و فرار مغزها، ناکامی و بدکامی پناهجویان ایرانی در اقصی نقاط این دنیای پهناور و چه و چه و چه ... را گرد ایران و ایرانی برتنیدند، به یکایک مردم ستمدیده در این انقلاب شوم مدیون و بدهکار هستند.
بگذار یک بار سخن دل خویش را ـ بعنوان یک تن از نسل پس انقلاب ـ بگویم. من هیچگاه از مرگ داریوش فروهــر و امثالش اندوهگین نگشته ام، اگرچه آنرا بغایت قبیح دانسته ام. زیرا بر این باورم که زمانه انتقام ایرانیانی که هرگز در این نجاست خانمانسوز دستی نداشته، و بی اختیار به این سرنوشت شوم اهریمنی گرفتار آمده اند، را از آنان ستانده است. روشن است که این سخن بی درنگ بسیاری را بر می آشوبد، اما باکی نیست.  
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۱ دی ۲۷, چهارشنبه

حاصل انقلاب از زبان مهدی اخوان ثالث «ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را»



این مطلب را در گذشته یکی از کاربران بالاترین در کامنتی نگاشته بود که بسیار دلپذیر رخ می نماید:

شعری از مرحوم اخوان ثالث که اشاره به داستان مردی دارد، که گاو ماده اش را برای جفت گیری برد و یک کله قند هم به عنوان هدیه به صاحب گاو نر داد، و در آخر کار، گاو نر سوراخ را اشتباهی تشخیص داد. هر کس از آن مرد پرسید چه شد؟ گاوت باردار شد یا نه؟ جواب شنید که یک ک..و..ن و یک کله قند دادیم و نتیجه ای نگرفتیم!

یاد آن زمان که چندی، از شور انقلابی
هرگز نبود یک دم، در دیده خواب ما را

تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد
گفتیم و از مسلسل آمد جواب ما را

بردیم مادیان را از بهر فحل دادن
برعکس آرزوها شد مستجاب ما را

کونی و کله قندی دادیم و بازگشتیم
دیگر نماند وامی از هیچ باب ما را

گر انقلاب این است باری به‌ ما بگویید
ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

آزادی بلاشک!!! در راه است ...



بسیار در شگفتم از این سطح که در بسیاریمان است. درد بسیار و اندوه فراوان! روزها با خود کلنجار رفتم، و در پایان این چند سطر کوتاه را می نگارم، باشد که کمی بخود آییم...
کنون شرح داستان:
اگر در این سایت لینکی از سایتی بمانند«چغندر دات آی آر» درج شود با عنوانی اینچنین که «مورچه به پای فلان مسئول یا نمایندۀ مجلس یا که و که و که لگــــــد زد»! پانصد بازدید و چه بسا بیش از 50 امتیاز را از آن خود می سازد. و یا اصلاً در ساعات اولیه به صفحۀ نخست می رود! اما اگر بگوییم این اپوزیسیون چرا «مُنسَجِـــــــــــم» نیست، «چرا مبارزۀ همۀ گروه های مبارز و معاند دستگاه ولایت گستر خامنه ای سرانجامی ندارد؟»، و «چرا هر کسی ساز خود را زده، و در پایان آفت نومیدی را در جامعه گسترانیده، و دودش به چشم همۀ مردم و در هر قشر و طیف می رود؟»، با حداکثر نهایتاً 40 بازدید، شش، هفت و یا هشت امتیاز گرفته، و دست آخر نیز هرگز به فهرست لینک های داغ نخواهد پیوست!!!
حال بیاندیشیم که خیر و شرمان در چیست؟ بقولی دوستی که به مزاح می گفت: خیر و شرمان در چیپس!
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

این ملت افتخار دارد؟ توصیف ایرانیان از نگاه یک ایرانی



این مقاله یا دلنوشته از من نیست، اما مرا بشدت بدرد آورد. براستی آیا این توصیفات در ما ایرانیان جمع است؟ چه بگویم؟ بی کم و کاست آنرا در اینجا درج می کنم، و داوری را با شمایان وا می گذارم. با هم می خوانیم آنچه که درش است:

خيلي دلم مي خواست چند جمله اي در جهـت تمجيـد از ايــران و ايــراني بنويســـم. ولـي دروغ چرا؟ کجــاي اين مــلت، کجــاي ايراني بـودن افتخــار دارد؟ يک مشـت دزد کلــّـاش، خائــن، فرصت طلـب، تنبــل، حـق ناشنـاس، بادمجان دور قاب چین و پُشـت هم انداز در يک منطقـه از اين دنيـا بنــام ايــران جمـع شده انـد، و دلشــان خوش اسـت که زمـانـي آدم بـوده انـد.قدرتــي ي خـدا، اين سـرزميــــن هيچ وقت از موجـوداتـي با صفـات بـالا کـم نداشته است.
ـ امتــي ـ امت يعني گلـۀ شتر ـ کـه آريوبرزنش را يک ايراني خائن لو ميدهد
ـ امتـي کـه بابکش را افشين که آ نــــهــم يک ايراني است تحويـل خليفـه اش ميـدهـد
ـ امتـي کـه ديــن متـرقي زردشت را مي دهـد، و اسلام واپس گـرا را مي پذيرد
ـ امتـي کـه کـريم خان زنـدش چند سالي بيشتر دوام نمي آورد ولي قاجـاريه اش تمام نا شدنــي است
ـ امتـي کـه اميرکبيرش را مي کشنـد و جايش يک دلقک ميگذارند و آب از آب تکان نمي خورد
ـ امتـي کـه يك كشور خارجي رضاشاهش را تبعيــد مي کنند و همه جشـن مي گيــــرند
ـ امتـي کـه محمـــدرضاشاه را مي دهد و خميني را مي گيرد
ـ امتي كه 99 درصدش به جمهوري اسلامي راٌي مي دهد، بدون اينكه بداند چه معجوني است
ـ امتـي کـه سی سال مثل سگ توي سرش ميزنند و صدايـش در نمي آيد
و بالا تر از همه
ـ امتي که در سال 57 با جمعيت پنج مليوني به استقبال امامش مي رود، بعد از ده سال که اين رهبر ارمغاني جز فشار و گراني و تورم و جنگ و نکبت و مرگ براي ايشان نمي آورد، اين بار با جمعيت ده مليوني به تشييع جنازه اش ميرود! ترا به خدا اين حد بلاهت نيست؟
اين امت ـ اُمّتي كه ادّعا داريم هنر نزد اوست و بس - سروري تازيان را به درازاي 508 سال تحمل کرد. در طي اين سال ها عرب، اموال ايرانيان را به غنيمت گرفت، زنان آنان را کنيز و مردان آنان را غلام کرد. ايرانيان مـوالـي شدند. با اين عنوان، ايرانيان را تحقيرها کردند، حق داشتن مقام هاي کشوري و نظامي رااز او گرفتنـد. عرب ها با موالي راه نمي رفتنـد، و به آنان اجازه نمي دادند که بر جنازه عرب نماز بگزارد. موالي حق ازدواج با عرب را نداشت. موالي مي بايست پياده به جنگ برود، و از غنـائم هم سهمي به او داده نمي شـد. موالي به نام پيشين خود خوانده نميشد. او مي بايست به نام کسي که او را اسير کرده و يا در بازار برده فروشان خريده بود، يا به نام يک عرب خوانده مي شد. ايرانيان خوش غيرت 508 سال اين حقارت را به جان خريدند، و غير از حدود ده مورد جدي مقاومتي ديده نشـد. اين به حساب من مي شود يک مقاومت در هر 50 سال!!! فکر نکنيد که بعد از 508 سال ايرانيان بيدار شدند و قيام کردند و حکومت خليفه را برانداختند. نه خير! بايد يک مغول بنام هلاکو مي آمد و به حکومت عباسيان پايان مي داد.
بعد از 508 سال نوکري عرب، حالا نوبت نوکري مغولان به مدت 300 سال بود. اگر متوسط مقاومت در مقابل اعراب 50 سال بود، در مقابل مغولان در يکصد سال اول هيچـگونه مقاومتي نشان داده نشد. قيام سربداران در خراسان بيش از يکصد سال پس از حمله مغول روي داد.
پس از 300 سال آقايآن صفوي تشريف آوردند و تشيع را که خود از عباسيان و مغولان مخربتـر بود، به ارمغان آوردند.
اين ملت بي غيرت هيچوقت نتوانسته است کار مثبتـي براي مملکتش انجام بدهد. بي خودي هم پُز تاريخ پُر فتوح دو هزار و پانصد ساله، و هفت هزار ساله را هم به رُخ هم نكشيم. جوابتان در كتاب «سازگاري ايراني» به قلم مهندس مهدي بازرگان است. حتــي اين آفتابـــه به دست هم اين واقعيت را فهميده بود. «وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن روبرو نشود، تا آخرين لحظه نجنگد، و بعد از مغلوب شدن سر سختي و مقاومت نكند، بلكه تسليم اسكندر شود و آداب يوناني را بپذيرد، اعراب كه مي آيند در زبان عربي كاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنويسد، يا كمر خدمت براي خلفاي عبّاسي بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساساني برساند، در مدح سلاطين تُرك چون سلطان محمود غزنوي آبدارترين قصائد را بگويد، غلام حلقه بگوش چنگيز و تيمور و خدمتگزار و وزير فرزندانش گردد، يعني هر زمان به رنگ تازه وارد در آمده به هر كس و ناكس تعظيم و خدمت كند، دليل ندارد كه نقش و نام چنين مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت هاي يك دنده و اصولي ها هستند كه در برابر مخالف و متجاوز مي ايستند و به جنگش مي روند يا پيروز مي شوند، و یا احياناً شكست مي خورند، و وقتي شكست خوردند، حريف چون زمينه سازگاري نمي بيند، و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو مي شود، از پا درشان مي آورد و نابودشان مي كند.»
حسن نراقي در كتاب بسيار روشنگر «چرا در مانده ايم جامعه شناسي خودماني» ميگويد:
اگر به سراسر اين تاريخ نگاه كنيد، يا اغماض هاي جزئي، سراسر آن يك طيف یكنواخت و تكراري و سينوسي است. قبيله اي دچار ظلم و ستم، ركود و پس از آن رخوت، بي تفاوتي و نوميدي مي شود، يك قوم، يك سركرده، يك جريان، يك همسايه فرصت را مغتنم مي شمارد، در دستش شمشير و در كامش زبان چرب و وعده هاي فريبنده، ولي در كلّه اش جز به غارت و تاراج ره هيچ چيز ديگري نمي انديشد. يعني براي فتح فقط زور بازو نياز است، و ويراني و آتش زدن، چه در اين مرحله استطاعت انديشيدن نه تنها عامل موٌثري نيست بلكه تا حدودي باز دارنده هم هست. فاتح مي شود، قبلي ها را يا مي كُشد و يا فراري مي دهد، جايش مي نشيند تا از درون قبيله يك عده كه نه شهامت كشته شدن را داشتند و نه قدرت و يا شانس فرار، به سرعت تغيير شكل مي دهند، با فاتح به صورت كاسه داغ تر از آش همداستاني مي كنند، مي شوند دست راستش!
يحيي برمكي در خدمت هارون قرار ميگيرد، خواجه نظام الملك ميشود همه كاره ملكشاه سلجوقي، خواجه نصيرالدين طوسي مي شود دست راست خان مغول، ميرزا ابراهيم كلانتر با هزار دوز و كلك حكومت را از زنديه مي گيرد و مي دهد به دست قاجاريّه ... اما چون تدبير نيست ـ و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصي به كار مي رود ـ  برنامه ريزي نيست، مديريّت پايدار نيست، درايت نيست، خيلي زود شمارش معكوس شروع مي شود. سراسر تاريخ گذشتۀمان را نگاه كنيد، گرفتن به همت يك مرد نظامي انجام مي شود، چون براي گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن، امّا وقتي اوضاع آرام شد، مي بينيد كه ديگر حتي نادرشاهي كه براي ايراني سرافكندۀ بعد از صفويّه اين چنين اعتباري را فراهم آورده، قادر به ادامۀ كار نيست. چون تمرين سازندگي نكرده، آمادگي و سواد لازم را براي كار ندارد، بنابراين همان رويّۀ نظامي را آنقدر ادامه مي دهد، كه مردم براي تأمين ماليات مجبور مي شوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند، و وقتي ديگر به جان آمدند باز شروع ميشود، روز از نو و روزي از نو... . مي بينيد كه افتخار صادرات ناموس به دوبي و پاكستان چيز تازه اي نيست، و قبلاً هم مفتخر بوده ايم.
اين از قديمتان در اخيرِتان چه داريد؟ انقلاب مشروطيّت؟ اگر فکر مي کنيد انقلاب مشروطيت کار اين خوش غيرتان بوده است اشتباه مي کنید. اگر سفارت انگليس نبود و مشروطيت به نفعش نبود، انقلاب مشروطيت هم اتفاق نمي افتاد. رجوع كنيد به ديگ هاي پلو و خورشت در باغ سفارت انگليس توسط مشروطه طلبان .لطفاً در ارائه ي افتخارات اخيرترتان زياد جلو نيائيد كه بوي گندش خفۀمان مي كند.
امتـي که هر بار پهلــواني زائيــد در برابرش صد ها خائن پس انداخت که آن پهلـوان را بکشنـد. حتي ليـاقت داشتن همـان چيـزي را که امـروز دارد نـدارد.
امـــّـا من کيستم و اسمـم چيست ؟
من هم يک گـُــهي هستم مثل بقیه ایرانی ها با تمـام صفات بالا فقـــط منصف تر و راستگـــو تر. يک ايرانـي بزرگ شده تهـران، سـي و چنـد سالـم بود که عکـس آقا خميني را در مـاه، و پشمــش را لاي قرآن ديــدم گفتم، يا مرگ يا خميني، و شاه را بيرون کـردم، و امـام را به جايـش گذاشتم. روزي که روزنامه هاي تهـران بزرگ نوشتنـد «شـــاه رفــــت» من خيابان پهلوي سه راه يوسف آبــاد بـودم، و چه جشنـي بــود، و شيرينـي پخـش مي کردنـــد. من يک مهنـــدس تحصيـــل کرده، هنــوز نفهميــده بودم کـه چـه امـامي و تا کجــا به مـن فـرو رفتـه اسـت .بعـد که هـوا پـس شــد آمــدم آمريکــا. من و امثــال من ايران را به اندازه کافـي آباد کـرده بوديــم و حالا نوبـت آباد کـردن آمـريکــا بـــود .
حـالا ديـديـد چـرا افتخـار نمـي کنـم که ايـرانـي هستـم.
 
ارسال به بی رنگی