امروز «سریال خانۀ کوچک» را نگاه می کردم. این مجموعۀ زیبا و آموزندۀ تلویزیونی قطعاً برای بسیاری که متولد دهۀ چهل و اوایل دهۀ پنجاه خورشیدی در ایران هستند، خاطره انگیز و بیاد ماندنی است. فیلمنامه ای زیبا همراه با کارگردانی و نقش آفرینی شادروان مایکُل لاندن. اما غرض تبلیغ این سریال نیست.
آنچه که مرا فراوان بخود خیره ساخت آن بود، که در این سریال که سدۀ هیجدهم و آغاز سدۀ نوزدهم کشور ایالات متحدۀ امریکا را به تصویر کشیده است، توجه امریکایی ها به پیشرفت روزافزون در سطوح گوناگون رفاهی و زندگانی، و بهسازی و زیبا گرایی در کشورشان است. خب با دستاوردهایی که امروزه در آن سامان می بینیم، چندان هم غیر قابل باور نیست، اما مقایسۀ آن با مردم و کشور خودمان کمی اندیشه برانگیز است.
در کشور ما (ایران) که همواره بر اقتدار و افتخارات ملی آن پرداخته می شود، چه سطح معقولی از زندگی پدیدار بوده که افتحار تلقی گردد؟ براستی آیا مردان و زنان ایرانی به بالا بردن و ارتقاء هرگز اندیشیده اند؟ آیا مگر نبوده که مردان اسلام و تازی زدۀ ایران همواره تعدد زوجه و متعه (صیغه) در نظرشان بوده، و یک همسر را به دو و سپس سه و چهار افزایش داده، و از هر کدامشان هفت، هشت، نه و ده، وشاید هم شمار بالاتر صاحب فرزند شده اند و تنها به سیر کردنشان اندیشیده اند؟! آیا به میهن و کشور و افزون بر آن افتخار ملی و میهنی خود نگریسته اند؟ پاسخ البته که چیزی نیست جز «نَــه»!
اما در ایران در جا زدۀ مان اگر شخصی ایرانگرا در مقام نخست مملکت به یاری ایران و مردمش شتافت، شاید بتوان نشانه ای از امید را در مردم روزگارش دید. و آن هم صد البته ناپایدار و کوتاه مدت!!! آری این است چیزی که مرا بتفکر واداشته است.
البته این را نیز باید بدان افزود که پادشاهانی اندک هم که در گذاری به میهن پرداخته اند، بیشتر به کشورگشایی و افزایش قلمرو فرمانروایی خود چشم دوخته اند و نه مردم، جز دو تن در سدۀ بیست میلادی که بحق به ایران و ایرانی بچشم والایی نگریسته اند.
باری ... اسلام و افیون تازی در ایران، ما را به چه و کجا کشانید و رسانید!