۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

آب و آتش

  • بابا کی میگه آخه تو ایران مردم ناراضیند؟!

  • کی میگه توی اون مملکت آزادی نیست؟!

  • کی میگه مردم خوش و خرم و خندون نیستند؟

  • کی میگه مردم زیر فشارند؟!

  • کی میگه مردم رو برای نداشتن حجاب اذیت می کنند؟!
  • و کی میگه ...







میگی نه! بیا نگاه کن:








































احمدی نژاد والا راست میگه، بلا راست میگه! فقر کجا بود؟! مردم ایران در آزادی و رفاه اصلاً غوطه می خورند!!!
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

هدر رفتن استعدادها از نگاه فرهاد مهراد

روانشاد فرهاد مهراد در یکی از مصاحبه هایش این چنین می گوید: ایران استعداد خوبی برای از بین رفتن استعدادها دارد.
البته من تصحیحش می کنم، که در ایران ولائی و پس از انقلاب شوم اسلامی(شیطانی) با زعامت همچون قجرهای پشیز و بی مقدار، چنین پدیده ای در ایران پایه و قوت گرفته است.
ارسال به بی رنگی

تفاوت در دادگاه یک نظام سکولار و یک نظام اسلامی

در این تصویر خسرو گلسروخی از حزب توده را که دشمن دیرینۀ نظام شاهنشاهی ایران است، با محمدعلی ابطحی معاون پیشین ریاست جمهوری اسلامی ایران مقایسه می شود. گلسرخی با آن همه عداوت و دشمنی، با لباسی عادی و صورتی تراشیده و ظاهری تندرست و بی هیچگونه نشانه ای از عدم سلامت در وی در دادگاه حاضر شده، و هر آنچه می خواهد را به زبان می آورد، و در دادگاه اسلامی ـ ولائی نیز روحانی دربند و مقام عالی رتبۀ پیشین نظام در لباس تحقیرآمیز یک زندانی و با ظاهری که بروشنی نشان از کاهش وزن همراه با عدم تعادل روانی در وی دارد حضور می یابد، در حالیکه از پیش جملات قصاری را هم برای او آماده کرده اند.
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

چه باید گفت، چه باید کرد؟!

در این چند روز که به نوشتن مقالاتی کوتاه پرداختم و از آنچه که پاسخ گرفتم، دریافتم که در مردم ایران گونه ای از بی هدفی و سرگردانی سیاسی محسوس است و دیده می شود. جالب است، که اگر آنان را در این عرصه بی هدف و سرگردان بنامیم، برآشفته شده و یکباره بر می خروشند و چونان گرزی طوفانگر بر پیکر آدمی می بارند!!!
از سویی دیگر اصلاح طلبان دوم خردادی را می نگرم، که پشت سر بیرقدار تدارکارتچی ولایت، خواب وزارت، سفارت، مدیریت کل و ... را دیده، و برای پوزشخواهی از مقام شامخ عظمای ولایتشان، سر و دست می شِکنند!
نمی دانم چه باید گفت، و در نمی یابم چه باید کرد. هیهات از آنهمه زحمات کشیده شده، زخم های برداشته، و خون های بر زمین ریخته و جاری گشته، که پایمال می گردند، و نداها، سهراب ها و کیانوش هایی که دیگر در میانمان نیستند.
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

خامنه ای تو بردی، و من به تو تبریک می گویم

می دانم که در قهقهۀ مستانه ات هستی، و از فرط شادی پیروزی بر مردم در پوست خود نمی گنجی. می دانم.

تو بردی ای خامنه ای. زیرا ما تنها به گوسپندانی می مانیم، که به چریدن در آن دشت بی آب و علفی که تو برایمان ساخته ای مشغول، و به تکه خاری که روزانه عایدمان شود دلخوشیم و خو گرفته ایم. تا کِی پوستهایمان را بکنند، و سرهایمان بریده شوند. آری تو بردی. تو که مانند یزید و یزیدیان سرها را بریدی و همچون خوناشام، خون ها را مکیدی، ای پست تر از یزید. اما تو بردی. این تو بودی که بازی را به سود خویش به پایان بردی. بزودی نیز فرزندت را دست بیعت خواهیم داد. همانگونه که به تو دادیم، و ردای فروانروایی هرگز بر قامتت برازنده نبود. اما با او نیز همان کرده که با تو کرده ایم.

باری، بازی را به تو باختیم زیرا ما مردمی متفرق، نامتفق، ناموافق، ناهماهنگ، بی انگیزه، بی تدبیر، بی شهامت و بی مشفقیم. هر که ما را راهبری کرد، تداوم سلطنت ترا امید داشت، نه خواست ملت را. آری تو بردی. به تو تبریک می گویم ای پسر ابلیس.

ما نیز به روزمان می اندیشیم که چگونه شبش کنیم، و فردایمان چون امروزمان، و امروز چون دیروزمان سیاه است و نکبت بار. تا که اجل کِی سر رسد و زندگی را بدرود گوییم.

ارسال به بی رنگی

چند پرسش از سبـزهـــا

  • آیا براستی جنبش سبز را تنها می توان یک جنبش اینترنتی دانست، یا آنرا می توان جنبشی اجتماعی نامید؟
  • چرا آقایان موسوی و کروبی، همچون محمد نوری زاد، محمد حسین کاظمینی بروجردی، حشمت الله طبرزدی و ... از درون زندان یا حصر یا هرچه، نامه ای برای مردم نمی فرستند؟
  • آیا آرمان اصلاح طلبان تحقق خواست های ملی، اعم از بازنگری قانون اساسی، انجام یک انتخابات آزاد، از میان رفتن نظارت استصوابی، برقراری دموکراسی، نفی ولایت فقیه و در نهایت برپایی یک جمهوری ایرانی است؟
  • چرا برگزاری راهپیمایی مردم در سالروز 22 خرداد در سال 89 لغو شد؟
  • و در پایان، چرا در حضور خیابانی تنهــا تنــی چنـــد در میدان کارزارند، و انبـوهـی به شوق نمایش و اشتراک گذاری در اینترنت (فیسبوک، یوتیوب و ...) موبایل بدست فقط مشغول گرفتن فیلم و عکسند؟
  • باز می گردیم به پرسش نخست، که آیا این جنبش یک جنبش اجتماعی توانمند است، و یا تنهــــــا در اینترنت سبزی دارد؟
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

همدردی با قربانیان سانحۀ انفجار اسلو در فیسبوک


تصویر بدلیل مشمئز بودن، پس از 24 ساعت برداشته شد.

از روز گذشته صفحاتی در فیسبوک بنام
: Anders Behring Breivik مربوط به قاتل مردم اسلو و جزیرۀ Utøya (Utoya) درست شده، و کابران سرتاسر جهان با اعلام نظر(ناسزا و دشنام) ابراز همدردی با قربانیان فاجعه می نمایند.

ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

برآیند خبردار شدن چیست؟

جامعۀ ایران تنها به دریافت خبر می پردازد و عبور می کند. یعنی گونه ای از بی تفاوتی در میان خبرداران! حافظۀ ایرانی، دریایی است از اخبار گوناگون ریز و درشت، که عمق آن را وجبی بیش نیست.

امروز اگر در تارنگاری نوشته شود: دخترکی از فرط گرسنگی غش کرد، بی درنگ صدها کلیک می خورد. اما اگر نوشته شود: چـــــــــرا دخترک از گرسنگی غش کرد، تنها انگشت شمارانی بدان می پردازند! براستی چرا؟

بیاییم رازی را که آرمان خواهی هیچگاه به سرانجام خویش نمی رسد را بگشاییم.

ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

سخنی کوتاه

من نمی دانم، اگر بگوییم در بالای چشمان جنبش سبز ابروانی است، گویی بر مقدسات برخی جسارت شده است! اگر خدای ناکرده بر موسوی و خاتمی کسی در جایی خرده یا خشم بگیــرد، که دیگر وا ویلتا! این چه دموکراسی و پلورالیسمی است، من در نمی یابم!

سبز اندیشی، ساختن بت برای معابد سیاسی نیست، بلکه داشتن طراوت سیاسی است. این را هنوز برخی در نمی یابند!!!

جنبش سبز ایران، یک جنبش آزادیخواهی است، که با خواست نخستین برسمیت شناختن آراء مردمی با شعار «رأی من کو» پا به عرصۀ ظهور گذاشته است. سپس خواست ها رفته رفته افزایش یافت، و با همبستگی ملی و جذب گروه ها و لایه های گوناگون اجتماعی با نظریۀ تکثرگرایی و برسمیت شناختن عقاید گوناگون و حتی رویارو، با شعار «اتحاد در عمل، اختلاف در عقیده»، گام در میدان کارزار نهاد. اما از چه روی پس از سپرش دو سال همه چیز وارونه رخ می نماید؟ گروهی همانگونه که انقلاب ـ به اصطلاح ـ آزادیخواهانۀ 57 را از آن خود دانسته و بنام خویش به ثبت رساندند، پس از کودتای 22 خرداد 88 چنان کردند که پیشتر نموده بودند! این بود که از قطاری که میلیون ها ایرانی بر آن سوار بودند، یک به یک همه پیاده گشته، و امروز لوکوموتیوران یکه و تنها در آن است!

هم میهنان اگر با سعۀ صدر نکوشند تا این طوفان پدید آمده را به سرانجام رسانند، ره به مقصود نبرده اند. از این رو بر آن باید بود تا با واقعیات بر مبنای درست روبرو شده، و به آرمانی که برایش بسیاری جان داده و قربانی گشته اند، اندیشیده شده، و اصول درست به انجام رسد.

ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

واقعاً به دینداری بعضی ها غبطه می خورم!

طرف توی اروپا زندگی میکنه و برای من دم از اسلام میزنه، و از اینکه من مسلمون نیستم، انتقاد می کنه!!!!

بهش میگم: نماز می خونی؟

میگه: نه!

میگم: الکل چی؟ می خوری؟

میگه: گه گهداری!

بهش میگم: تو دم از اسلام میزنی برای من؟؟!!!!!!!! مگر نه اینه که نماز جز فروع دین اسلامه؟

مگر نه اینه که ان الصلوة کانت علی المؤمنین کتاباً منقوتاً؟

مگر نه اینه که فویلٌ للمصلین! الذین عن صلوتهم ساهون ...؟

مگر نه اینکه ان الصلوة عمود الدین؟

مگر نه اینکه ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر؟

و مگر نه اینکه لا ینال شفاعتنا من الستخف الصلوة؟

مگر الکل(شراب و فقاء) جزء نجاسات 7 گانه نیست و نوشیدنش حرام اعلام نشده؟

چی بگم والا دیگه؟؟!!

ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

آنچه که بر آن کودکان کار در بیمارستان نجمیه سپاه رخ داد


خاطره ای ناخوشایند در ذهنم مانده از گذشته ای نه چندان دور، که هر گاه آنرا به یاد می آورم، انبوهی از درد و اندوه همۀ وجودم را فرا می گیرد، که چاره ای ندارم، جز کشیدن یک آه... آن هم از ژرفای وجودم. بـــاری...
در دورۀ سربازی که در بیمارستان نجمیۀ سپاه مشغول خدمت بودم، در عصر روزی از تابستان نظیر امروز، بطور اتفاقی به دو کودک خردسال برخوردم، که در خیابان جمهوری به کار واکس زنی مشغول بودند! یک پسر حدود 5 یا 6 ساله بهمراه یک دختر بچۀ 3 ساله!!!!!!!!! آن دو که به هیچ روی نه واکس را می دانستند که چیست، و نه شیوۀ بهره گیری از آنرا! کودک بزرگتر یک جعبۀ سنگین چند کیلویی را بدوش می کشید، که آنچنان برایشان سنگین بود و قامتش برایش کوچک، که دائماً بر روی زمین کشیده می شد! من به همراه چند تن از سربازان و هم خدمتی هایم که در پارکینگ بیمارستان ایستاده به صحبت مشغول بودیم، ناگهان توجهمان به درب ورودی جلب شد. یکی از همکاران رسمی در بخش رادیولوژی بیمارستان ـ که برایش هر کجا که هست، بهترین ها را آرزو می کنم ـ گویا از آن دو پرسیده بود که آیا گرسنه اند و خوراکی می خواهند، و آن دو پاسخ داده بودند، آری ... او از آنان خواست که در داخل پارکینگ و در کنار درب ورودی ایستاده و منتظر بمانند، و خود به آشپزخانۀ بیمارستان راهی شد تا خوارکی یا تکه نانی برایشان بیاورد. ما حین صحبت، آن دو را نیز در دید داشتیم. پس از چند دقیقه مسئول یگان حفاظت بیمارستان که افسر رسمی سپاه، و از جثه ای تنومند برخوردار بود، به سویشان رفت و از آنان خواست که به بیرون بروند. کودک بزرگتر گفت: ما منتظر آقایی هستیم که برایمان خوردنی بیاورد. این بار آن مرد با عربده از آنان خواست که زودتر به بیرون بروند، که کودک ایستاده و مقاومت کرد. هیچگاه آن صحنه از ذهنم دور نمی شود، که آن حیوان ـ نمی دانم نام چه گونه ای از جانداران دَد بر او برازنده است ـ یک سیلی محکم به صورت پسرک مظلوم و ستمکش نواخت، که تنها دیدم، اشک از چشمان کوچک مظلومانه اش سرازیر شد، و دخترک کوچولو نیز از مشاهدۀ آنچه که بر برادرش رفته بود، بی درنگ اشکانش به باریدن گرفت و هق هق کنان از در خارج شدند و خودش نیز در همان کناره ها ایستاد!!!
چند لحظه بعد، همکار تکنسین رادیولوژِی ما سر رسید و از نگهبان سراغ آن دو بچه را گرفت. سرباز به او ماوقع را شرح داد. آن همکار برآشفته به سوی آن ددمنش رفت و با فریاد او را به باد شماتت گرفت و دوان دوان به بیرون رهسپار گشت. اما از کودکان خبری نبود. آمد کنار من و به من گفت می بینی؟! من از دیدن آن صحنه زبانم بند آمده بود. دوستان من نیز چنین بودند. اما کار از کار گذشته بود!!!!!! باری ...
اکنون پس از گذشت بیش از چهارده سال از آن روز، هرگاه به یاد آن رویداد می افتم، دلم بدرد می آید.
شاید همه روزه هم میهنانم به همانندان آن کودکان فراوان در گذرگاهان برمی خورند و به نظاره می ایستند. اما تا به کی باید تنها تماشاگرانی باشیم و بی تفاوت از کنارشان گذر کنیم؟؟!!! نمی دانم، و تنها می دانم غیرت ایرانی که همه از آن دم می زنیم، دیگر رنگ و بویی در ما ندارد! آری دلهامان سنگی شده، و از ما تندیس هایی پدید آورده است!
آه ...
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

راه آسان

مردمی که آسانترین راه را برای رسیدن به آرمانشان برمی گزینند، به خواستهای خود نمی رسند. این است چالش پیش رو. درست مانند بیماری که درمان را در بلعیدن یک قرص یا سپردن بدن خویش به تیغ جراحی بهتر می داند، تا روشی را که در درازنا بهتر و پر سودتر باشد. آن می شود که عوارضش پر خطرتر و زیانبارتر می گردد.

امروز مردم ایران باید بدانند و بپذیرند، که هزینه باید بپردازند برای رسیدن به هدف. اگر چنین نکنند، همچنان در ناکامی ها دست و پا خواهند زد.

همه روزه بدبختی ها، ناکامی ها، درماندگی ها، سختی ها، دشواری های اقتصادی و ... دوچندان می شوند، و مردم تنها به روز خویش می اندیشند که چگونه به شب نزدیکش کنند، و فردا روز از نو! این است که مانند چهارپایی بی هدف و سرگردان به دور سنگ آسیایی می گردند، بی آنکه پس از سپرش روزها، ماه ها و سالها، بهره ای نیک از زندگیشان برده باشند.

ایرانیان راه آسان را می بینند! و آسانترین راه، بهترینشان نیست ...

کمی بیاندیشیم.

ارسال به بی رنگی

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

پناهندگان ایرانی به ایران سفر می کنند

روزنامۀ نروژی زبان Vårt Land در شمارۀ دیروز خود، به سرگذشت پناهندگان ایرانی پرداخت، که پس از گذشت چند سال از اقامتشان، با دریافت گذرنامۀ ایرانی برای تفریح به ایران مسافرت می کنند. در این گزارش از بانویی ایرانی پرسش می شود: آیا شما کسی یا کسانی را می شناسید که در ایران تجارت برپا کرده اند؟ پاسخ اینگونه است: بلی، بسیاری از هم میهنانم را می شناسم، که در ایران فروشگاه های فرش، لباس و نمایشگاه های اتومبیل دایر کرده اند، و با گماردن بستگانشان برای ادارۀ محل بیزنس، به عایدی خوبی دست می یابند. و نیز می افزاید: همچنین مالیات کمتری را از اینروی که دارای شغلی تمام وقت در نروژ نیستند، می پردازند.

محمود امیری مقدم، مدیر سازمان حقوق بشر ایران در اسلوی نروژ نیز در این راستا، این موضوع را یک اقدام شرم آور توصیف کرده و گفت: ما در نروژ در گردشگاه موقت بسر نمی بریم، و این قبیل اقدامات می توانند، در بررسی پروندۀ پناهجویانی که تقاضای پناهندگی در حال حاضر می کنند، خلل وارد سازد. و نیز اضافه کرد: هیچ تفاوتی میان کسی که سی سال پیش به این کشور پناهنده شده است، با آن کس که امروز پناه می آورد نیست.

همچنین در خصوص گزارشی که از تلویزیون دولتی نروژ NRK که در تاریخ 11 فروردین سال کنونی نسبت به اقدام جاسوسی سفارت ایران در میان پناهندگان و مهاجران ایرانی پرده برداشت[که در تظاهراتی که در این پیوند در روز پس از انتشار در برابر سفارتخانه روی داد، چند تن از تظاهراتچیان توسط دیپلماتهای ایرانی مورد ضرب و شتم قرار گرفته، و در این پیوند پرونده هایی در دادگاه های این کشور در جریان است]، از محمد جواد حسینی، مدیر روابط عمومی سفارت جمهوری اسلامی ایران در اسلو نیز پرسش شد و وی چنین پاسخ می دهد: این قبیل ادعاها کذب محض است، و سفارت ایران هرگز دست به اینچنین اقداماتی نمی زند. همچنین می افزاید: نیاز نیست ایرانیان برای دریافت گذرنامه کلیۀ اطلاعات مربوط به چگونگی ورود به این کشور را بیان داشته و یا آنها را انکار نمایند، و نیز دریافت حمایت های اقتصادی از سوی مقامات ایرانی را برای اقدام های جاسوسی را مردود دانست[!]

ارسال به بی رنگی