۱۳۹۶ تیر ۲۹, پنجشنبه

ابطال اجازه اقامت قانونی و استرداد پناهندگانی که در سفر به کشور متبوعشانند

چندی است که در کشورهای گوناگون غربی توسط برخی از دولت ها و سیاستمداران راستگرا و محافظه کار، زمزمه هایی مبنی بر اخذ تابعیت و ابطال اقامت (پناهندگی) آن دسته از مهاجرینی بگوش می رسد، که به کشورهای متبوعشان مسافرت می نمایند. از آنجایی که گریخت از آن کشورها بمنظور حفظ جان و فرار از پیگرد و زندان انجام پذیرفته، و برایشان حق دریافت پناهندگی بموازات معاهدات بین المللی حقوق پناهندگان مفروض است، بی گمان باید توسط کشورهای میزبان امضاء کننده بی فوت وقت بانجام رسد. اما نکته ای درخور در این پیوند بچشم می خورد، که بسیاری از همان پناهندگان که روزگاری  با بیان موضوع از این دست که تحت پیگرد و تهدید در کشور متبوعشان واقع بوده اند، کامیاب در اخذ اقامت از گونه پناهندگی قرار گرفته، و پس از تغییر تابعیت، خود را مجاز به رفت و آمد به آب و خاک میهنی خود می دانند. بسیار روشن است که این امر در میان دولتمردان و مردم بومی گونه ای از سر در گمی پدید آورده، که اساساً رویارویی با موضوع مذکور را بنوعی ناممکن ساخته است.
کشور کانادا جزء نخستین کشورهایی بود که تصمیم بر استرداد مهاجرین پناهنده ای که بزعم میزبانان با بیان دروغ امتیاز پناهندگی را از آن خود ساخته و به همان مبدأ کشورهای خویش مداوم
اً در رفت و آمدند، را به زادگاهشان گرفت. در این راستا در کشور نروژ از سوی گروه های تندرو محافظه کاری که بر اریکه قدرت سوارند نیز رهاوردی مشابه بمنصه ظهور گذاشته شد، که حاصلش تسلیم لایحه ای در این خصوص به پارلمان این کشور است. بدیهی است که در صورت حصول جلب آرای موافق نمایندگان و قانونی شدن آن، بسیاری را بمخاطره می اندازد. در آغاز اینگونه بنظر می آمد، که تنها اخذ تابعیت در محور و دستور کار است، اما برآیندی اینچنین داشته که اساساَ ابطال اجازه اقامت این مهاجران پناهنده را نشانه گرفته است. این جستار می کوشد تا در این پیوند مواردی درخور تداعی و تأمل را به دید و خوانش مخاطبان گذارد.
از آنجا که پناهندگی یکی از راه های مهاجرت برای اتباع بیگانه از هر کشوری را شامل می شود، بسیاری را بر آن می دارد که با استمساک به این راه خود را در کشورهای دیگر مقیم و ساکن سازند. موضوعات تقاضای پناهندگی برای کلیه افراد مهاجر - بویژه از ایران - از تعداد انگشتان یک دست متجاوز نیست. این موضوعات عبارتند از:
۱ـ‌ جنگ
۲ـ پیگرد سیاسی
۳ـ تهدید و ارعاب بواسطه تغییر مذهب و یا عدم پذیرش کیش های گوناگون مذهبی و محدودیت در انجام آیین های پرستشی مانند هم میهنان بهایی و دراویش موسوم به گنابادی
۴ـ همجنسگرایی
۵ـ‌ گونه هایی از جرائم منجر به پیگرد که در کشورهای غربی با زمینه های دموکراتیک جرم تلقی نمی شوند. برای نمونه می توان به زنای محصنه (رابطه جنسی با بانوی متأهله) که مجازات سنگسار را در قانون مفروض دارد، اشاره کرد.
از آنجا که جنگ خانمانسوز هشت ساله ایران از سال ۱۹۸۸ میلادی پایان پذیرفته، سال هاست که از فهرست موضوعات خارج شده است. لیکن سایر موارد همچنان و هم اکنون برای دریافت پناهندگی دستاویزند.
اما نکته ای که چندان اشاراتی را در پی نداشته، و شاید از چشم ها پنهان مانده این است، که بسیاری از پناهجویان که در بدو ورود و تقاضا موضوعی از موضوعات فوق را طرح نموده، ولی با عدم کامیابی مواجه گشته اند، بر ریسمان هایی دیگر چنگ زده که توسطشان به اقامت دست یافته اند. از آن دسته می توان به مقوله ازدواج با فردی بومی یا مقیم اشاره نمود. و نیز دلایل انسانی را نیز که در قاموس اعطای امتیاز اقامت به مهاجران می باشد را نیز می توان در این مقال گنجانید. یکی از آن دسته که در کشور نروژ در اواخر دهه ۹۰ میلادی بسیاری از پناهجویان را سعادتمند ساخت، «قـــانـــون ۱۵ مـــاه» را موسوم است. این گروه از مهاجران اجازه اقامت قانونی را در صفحات روادید ایرانی خود دریافت نمودند. همچنین این کشور در سال ۲۰۰۷ میلادی بسیاری از هم میهنان مهاجر پناهجو را بواسطه قانونی مشابه با این مضمون که هر خانواده که از فرزند محصل برخوردار بوده که سه سال پیاپی را در نروژ بتحصیل پرداخته است، شایسته دریافت اجازه اقامت از نوع انساندوستانه دانست. کمتر دیده شده و یا بهیچ روی دیده نشده که پناهجویان از این دست سپس به کشورشان سفر نداشته اند. اما آیا تقاضای اولیه ایشان با توجه به یکی از موضوعات مطروحه پیشتر گفته شده که مورد قبول واقع و دریافت پناهندگی را شامل نشده،
اساساً بکنار رفته است؟ برای نمونه پناهجویی که موضوع پیگــــرد سیــــاسی یا موضوع همجنسگرایــــی را مورد تقاضای خود قرار داده، و سپس خود را با «اقــدام بــه ازدواج» مقیم ساخته است، دیگر دِینی بر ذمّــه ندارد؟ اتفاقــــاً ابطال اجازه اقامت باید این دسته را نیز شامل شده، و این افراد نیز در این حوزه قرار گیرند، چرا که موضوع نخستین مطروحه همچنان مفتوح است.
در این سال ها بسیار دیده شده که بسیاری از پناهجویان واجد و مستحق دریافت پناهندگی و حفاظت قانونی در برابر پیگرد در کشور متبوعشان، از حقشان باز مانده و با چالش هایی بسیار دست در گریبانند، که تنها و تنهـــــا به این دلیل که پیشتر هم میهنانشان بــــــدروغ خود را در این میدان پیروز ساخته اند.  این نکته نیز درخور تأمل بسیار است، و
اساساً باید در دستور و محور کارزار توسط سیاستمداران و دولتمردان قرار گیرد. 

پایان
 
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

اکنون جای خالی شاهپور علی رضا را بیش از پیش احساس می کنم


شاهزاده با اعلام ریاست شورا عملاً به مهره ای سوخته بدل شد! دو تازه به دوران رسیده نادان و شاید (یقیناً) دست نشاندگان رژیم دژمخوی ولائی (رضا پیر زاده و نازیلا گلستان) تنها و تنها امید و اندک مقدار باقیمانده آنرا که در بسیاری از میهن پرستان موج می زد را بر زمین گرم زدند! خدایشان بر زمینشان زند!
تصویر برگرفته شده از فیسبوک
همایشی را که در پاریس با بیش از 500 نفر از دموکراسی خواهان از طیف ها و گروه های گوناگون سیاسی در سال گذشته تشکیل شد ـ که بسیاری از جمله خود من، جای به افراد اصلح و تراز برتر سیاسی دادند و از شرکت حذر جستند و در پیرامون بهمراهی و حمایت نشستند ـ تنها با 45 نفر ـ آری تنهـــــــــــا 45 تن ـ این بار در تورونتو و پس از گذشت تنها یک سال تشکیل جلسه داد!!!!!!! چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
چرا و آخر چرا همه افراد را با باند بازی، این معلوم الحالان ـ که یکی از آن دو نوچۀ دست آموز محسن سازگار است ـ فراری دادند؟
شاهزاده رضا پهلوی را من و نمونه های همچون من «رضا شاه دومش» می دانستیم، و به سوگند پادشاهیش در مصر و پس از درگذشت پدر فقید گرانقدرش(روانش شاد باد) وفا دار بوده و همچنان هستیم. ایشان همواره تأکید بر فراحزبی بودن و کثرت گرایی داشتند. حال به تنها یک کرسی فرمایشی که همانا برای تخریب ایشان و تثبیت ولایت خامنه ای و دارو دسته رفسنجانی توسط همان دو تن نامبرده مهیا شد، بسنده نموده و خود را بزیر کشاندند؟ سریر شاهنشاهی کوروش و داریوش و رضا شاه و محمد رضا شاه کجا و ریاست شورای 45 نفره کجا؟ آیا جــــــــــــز این است؟

آقای پیرزاده؛
بد نیست به همه حامیان شورای ملی ایران حساب پس دهید، که هزینه بازگشایی «مغازه شکولات فروشی» ابویتان در فرانسه را از کجا تأمین کردید، و چرا تنها پس از چند ماه از تشکیل شورای ملی ایران، پـــــــدر توان کسب پیدا نمود!!!! و همچنین هزینه های گزاف سفر های شما چـــــــــــــــرا باید از محل کمک های اهدایی همراهان شورا تأمین شوند، و حساب به هیچ احدی پس داده نشود؟؟!!!

خانم گلستان؛
چگونه شد پس از تشکیل شورا به یکباره شما صاحب خانه شدید؟
پاسخ بدهید!!!!!!!!!!

شهــــــــریــــــــــــــــــــــــــارا؛
ای وارث تاج و تخت والا پدران؛
هنوز دیر نیست، و بیاد آرید که هدف از تشکیل شورای ملی ایران مبتنی بر مندرجات منشور آن، دستیابی به اتحاد و یکپارچگی تمامی گروه های اپوزیت از جمهوری خواه و چپ و مشروطه خواهان برای برپایی یک انتخابات آزاد مردمی و تعیین سرنوشت مردم توسط خود مردم بوده و هست. به فرمایش ها، پندها و اندرزهای علیا حضرت مادر گرامیتان، عموی عزیزتان(شاهپور غلامرضا) و تمامی خیرخواهان میهن پرستتان گوش فرا دهید، و نگذارید نوری علاها، شریعتمداری ها و سازگارها با شیطنت عواملشان پیروز میدان گردند. نگذارید شورای ملی ایران به شورای [باصطلاح] ملی مقاومت مجاهدین بدل گردد. دشمن شادمان نکنید! 

با جگری پرخون سخنی گفتم و آنچه شرط بلاغ است با شما در میان گذاشته شد.
ارسال به بی رنگی

۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

٢٨ مرداد

٢٨ مرداد روزي است، كه مردي از تبار قاجار كه مردم را به نام آزادي و دموكراسي مي فريفت، و چندان تشنه قدرت بود كه "قانون اساسي" ميهنش را زير پا نهاد، واژگون شد. مردي كه بازگشت قجرهاي ايران بربادده و ويرانساز را بخواب مي ديد. مردم آن روزگار به اندازه خود هم شناخت از وقايع داشتند، و هم دانسته هايي از زمانه. 
پس از واژگوني اين پيرمرد - كه هيچ كس ندانست كه عاقبت چند ساله بود- گروهي تهي مغز كه خود را به اصطلاح "روشنفكر" مي دانسته و مي ناميدند، به درازناي ٢٥ سال گفتند و نوشتند و سرودند و از او بتي ساختند، كه انگار وي كوروشي ديگر بود و نه شاهزاده اي قجر! گويي نياهايش شمال و جنوب و شرق و غرب ايران را جهيزيه به دامادان روس و انگليسشان نداده، و خود به عيش و نوش و طرب و زن بارگي و فرنگ گردي نپرداخته بودند! گويي ايران در آن يكصد و اندي سال حكومت پدرانش گلستان بود. آنقدر كردند، تا شد آن آشي كه برايمان پختند و ٣٤ سال است كه تنها دودش به چشمانمان خزيده است! مگر رها مي سازند. 
آنچنان بخاطر ملي شدن صنعت نفت از او بتي ساخته اند، كه گويي تنها او به ميهن و مردم ايران خدمت كرده، و جز او و پيش از او كسي ديگر در اين راه گامي ننهاده است!   
اگر مصدق مي ماند، امروز متين دفتري يا يك تن ديگر طايفۀ قجرشان - مانند بشار اسد - رييس جمهور موروثي ایران مي بود! 

ارسال به بی رنگی

۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

حسین موسویان و حسن روحانی چه خواهند کرد؟



حسین موسویان
موسویان ـ این آغشته دست به خون زنده یاد شرفکندی، و دست اندرکار واقعۀ شنیع میکونوس ـ که در این سال های اخیر در ایالات متحده نمک خورده و نمکدان شکسته، اکنون سرمست و مغرور به کرسی های بالایی دیگر می اندیشد. آری برود و در نماز جمعه پشت سر ولی فقیه اش ایستاده و «تکبیر و مرگ بر امریکا» بگوید! اُف بر مقامات و  دولتمردان امریکایی که این پلیدان حزب اللهی را فربه می سازند، و ندا و شیون مظلومانۀ پناهجویان سرگردان ایرانی ذیحق پناهندگی را در ترکیه و دیگر نقاط دنیا ـ حتی در خاک ایالات متحده امریکا ـ نمی شنوند!

دکتر شاهین دادخواه
حال باید دید این رییس جمهور تازۀ اسلامی که بسیار دیده و شنیده ایم که چگونه از حقوق هم قطارانش در زمان تصدی مقام دبیری شورای عالی امنیت ملی ـ نظیر دکتر شاهین دادخواه که اکنون در زندان است ـ دفاع کرده، عزم دفاع از حقوق اساسی ملت را دارد!
ارسال به بی رنگی

ملتی که انتخابش از میان بد و بدتر است، گرفتار بدترین است



می آيند چند نوكر سينه چاكشان را بر می گزينند، و به مردم مي گويند كه تنها از اين ميان امكان و حق انتخاب داريد و بس! بعد هم نوكرانشان از كشتار و دربند كردن و به خاك و خون كشيدن مردم سخن می گويند، و چنين وقيحانه اعمال قبيحشان را می كنند افتخار! سپس مردم می روند به یکیشان رأی اعتماد داده، تا چهار يا هشت سال بزند و بكشد و ببرد و ...! تازه نیز شادمان و سرمست در انتخابش ـ که حق نخست شهروندیش است، و مانند تکه نانی کپک زده با شرح فوق جلویش انداخته اند ـ به پایکوبی پرداخته، و انگاشته حقش را تمام و کامل دریافته است! اگر اين اوج بلاهت نيست، پس چيست؟!
طرف می گوید من اصلاح طلب نیستم. پس چه هستی؟ جز آنکه ملتزم ولی امرت و غلام حلقه به گوشش بوده، و این نظام سر تا پا  آغشته در کثافت اسلامی ـ ولائیَت را پاس می داری، و هر آنچه در روزهای پیش رو قائد اعظمت حکم براند را برخواهی آورد؟
و فرجام کار چیست؟ یک هیــــچ بـزرگ دیگـر. چهار سال از عمر همانهایی که امروز او را منجی و رهایی بخش از مشکلات معیشتی، اقتصادی، اجتماعی و غیرۀ خویش پنداشته اند، می سپرد، و خسته و نا امید در دور بعد «سگ زرد را برادر شغال» نامیده، و مانند سال 84 در خانه های خود بست می نشینند! این است تابع سینوسی و سرگذشت تکراری این ملت، که هیچگاه نـــه پند می آموزد و نـــه اندرز می گیرد! ملتی که نخواهد برای رستن از چنگال اهریمنان دیوخوی زمانه اش، و داشتن بهترین ها و زندگی عالی در کشور و میهن ثروتمند و نفتخیزش ـ مانند نروژ ـ همچون مردم مصر، لیبی، سوریه و ... بکوشد، شایستۀ بدترین و بدترین ها است.
ايراني با غیرت در تاريخ خوب نشان داده كه چه بوده و چيست، و نياز به بيش گفتن نيست!
ارسال به بی رنگی