۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

نامه ای به اوباما

در سال 87 و پس از پیروزی باراک حسین اوباما در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده، شبکۀ رسانه ای صدای امریکا(VOA) دست به کار جالبی زد که تا حدی جلب نظر مخاطبان خود را در پی داشت. همانگونه که بسیاری بیاد دارند، در آن هفته های نخست پس از انتخابات، در برنامه های گوناگون تلویزیونی VOA مرتباً اعلام و از بینندگان خواسته می شد تا اگر سخنی و یا خواسته ای از رییس جمهور تازۀ ایالات متحدۀ امریکا را دارند، با نشانی ایمیلی که برای این امر ایجاد گردیده بود، مطلب را در میان گذارند.

اما در این میان آنچه که دیدگان مرا بخود خیره ساخته و بسیار شگفتی برانگیز بود، آن بود، که هم میهنان با رایانامه های فراوان خواسته های تقریباً همسان خود را با آهنگی یکسان مطرح کرده، و بگونه ای یک برداشت کلی در این پیرامون پدید می آمد که همه و همه از یک منظر به قضیه می نگرند. و آن منظر چه بود؟ رایانامه ها که فراوان در برنامه های گوناگون از خبرها و نظرها و زن امروز گرفته، تا شباهنگ و تفسیر خبر مرتباً توسط مجریان ارجمند خوانده می شدند، همواره در خود گونه ای از شکایت از اوضاع داخلی ایران نسبت به نقض حقوق بشر و سایر موارد همانند را در خود بدوش کشیده، و ساماندهی شرایط و اضاع را اعم از کمی و کیفی از آن مقام نامبرده درخواست می نمودند.

در همان روزها و از پی شنیدن آن رایانامه ها، بگونه ای برآشفتگی در من پدید می آمد، تا آنجا که تصمیم به نگارش یکی از سوی خود برای VOA گرفتم، و نمی دانم که آیا مورد استقبال قرار گرفته و خوانده شد، یا نه. متن رایانامه ام را عیناً و بی هیچ افزایش یا کاستی به دید خوانندگان می گذارم.

-----Original Message-----

From: XXX

Sent: Wed, 12 Nov 2008 11:16:40 -0800

To: obamapnn@voanews.com

Subject: شرح ذیل

آقای اوبــامــا

- اگر می خواهید با ایران بی واسطه مذاکره کنید،

- اگر می خواهید بر سر برنامه های هسته ای ایران به توافق دستیابید،

- اگر می خواهید تحریم ها را علیه ایران افزایش دهید،

- اگر می خواهید ایران را برای رعایت موازین حقوق بشری تحت فشار بین المللی قرار دهید و یــا بی تفاوت گذر کنید،

- و ده ها اگر دیگر که برای منافع ملی خود انجام می دهید و خواهید داد...،

اما باید بعنوان یک شهروند ایرانی این را بگویم، که ملت ایران برای دستیابی به دموکراسی، رها شدن از دست دژخیمان زمانه در رژیم حاکم و ... نیازی به دولت یا حکومت بیگانه ندارد، بلکه مردم ایران باید بدانند که بــاراک اوبـامـا رییس جمهور ایالات متحده امریکاست و نه ایــران، و این خودِ مردم ایرانند که باید بر سرنوشت خویش تسلط یابند. و این ممکن محَقــَق نخواهد شد مگر با نیروی درونی خود ملت.

ایرانیان باید بدانند تا به کـی به یک قدرت بیرونی چشم دوخته اند. خواه مردی سوار بر اسبی سپید و خواه رییس جمهوری جدید.

چند پرسش از شماری چند از مردم ایران دارم:

ای عزیزانی که در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه مشغول بکارید! (آنهم شغلی خطیر و پـر از تنش و فشار روحی ـ روانی با مُـزدی کم)!

پس چرا از افرادی که از حقوق حقه شما در سندیکای خود شما دفاع کرده اند، حمایت لازمه را بکار نبرده اید؟! به این پرسش با صداقت پاسخ دهید: چند روز را برای حمایت از منصور اصانلو دست از کار کشیده اید تا رژیم حاکم حساب کار خود را کند؟ از چه روی نکرده اید و یا اهمال کرده اید؟

پاسخ آن پُـر واضح است. چون بیم بیکار شدن را داشته اید. پس این را بدانید که اگر چند روزــ و تنها بمدت چند روزــ همگی شما دست به اعتصاب می زدید، امروز اصـانلو در میـان شمـا بود و نه در زندان رجایی شهــر کرج!

آه ای معلمان محنت کش!

شما چند روز را به جانبداری از جنبش همکارانتان، محل کار خویش را ترک گفته اید؟

و شما ای مردان دلاور و غیور میهن!

شما را چه شده و بر شما چه رفته است که اینگونه می ایستید و با بی اعتنایی در برخوردهای وحشیانه مزدوران نیروی انتظامی با همشیرگان و نوامیس خود به نظاره می ایستید؟

و ده ها پرسش دیگر از آحاد ملت... .

من این سخن را نیز به هم میهنانم گویم:

« که اگر جنبش های مردمی در سال 1378 خورشیدی در معابر و خیابان ها، تنها 1 ماه بیشتر ادامه می یافت، مطمئنناً در همان سال این حکومت برچیده می شد. آخر مگر این رژیم چه تعداد چماقدار و نیروی مسلح دارد که شما اینقدر ازآنها هراسناکید؟ آخر مگر چه میزان از ملت را می توانند به زندان افکنند یا به گلوله بندند؟ آخر تا به کی به این همه خرافات و خیالات واهی و بدور از واقعیات دلبسته اید تا این رژیم توسط عوامل بیرونی سرنگون شود؟ »

به خود آیید و بپاخیزید!!!!

همه باید بپاخیزیم!!!!

ارسال به بی رنگی

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

آیا جنبش سبز زنده است؟

امروز صبح یکی از دوستانم که فردی فرهیخته وآگاه غیر ایرانی است، از آنچه که در تونس گذشته بود و ارتباط آن با اوضاع ایران از من پرسید. پرسش او از آن روی بود که تا چه اندازه ماوقع در آن کشور بر ایران می تواند اثرگذار باشد. او به من گفت که یک خود سوزی در تونس برانگیختگی جامعه و بدنبال آن اعتراضی که باعث عزل و فرار مقام ریاست جمهوری در آن سامان شد را موجب گشت. من پیش خود گفتم، که در ایران و در میانه و پایان سال 87 بجای یک، دو فقره خودسوزی رخ داد. هر دو مربوط به دو جانباز جنگ هشت سالۀ ایران بود، که یکی در برابر مجلس شورای اسلامی و دیگری بنیاد شهید روی داد. اما از چه روی این دو سبب برانگیزش جامعۀ مردمی ایران نگشت؟ این خود پرسشی است دقیق از آنچه که بر ایرانیان رفته است. و نیز آنکه وی از حضور یک میلیون تن در خیابان های پایتخت در تونس می گفت. من نیز از حضور بیش از سه میلیون تن در پایتخت ایران گفتم، که شگفتی وی را برانگیخت. براستی از چه روی زین العابدین بن علی بار سفر بسته به تبعید رفت، اما زمامداران ایرانی همچنان زمام امور را در دست دارند؟! آیا این زبانزد که«عرب را سیر نگه دار و عجم را گرسنه» مصداقی است بر اکنون ما؟ آیا ایرانیان، همواره سرفرود حکام زورمدار و ستمگرند؟ سرانجام جنبش سبز به کجا انجامیده است؟ آیا همانگونه که گفته می شود آتش زیر خاکستر است؟ آیا در این سی و دو سال، آتشی از خشم و انزجار در مردم از حکومت پدید نیامده که زیر خاکستر بوده، و تنها در پی کودتای 22 خرداد پدید آمده باشد؟ آیا سرکوب ها، دستگیری ها، شکنجه ها و اعدام ها در اوان انقلاب و دهۀ شوم موسوم به 60 هرگز گواهی بر اعتراضات بر حکومت و برآشفتگی مردم نبوده است؟ اگر باور به این رویدادها از سوی حکومت کتمان شود که می شود، نامۀ آیت الله منتظری به خمینی چگونه توجیه می گردد؟ همه و همه این باور را در ما ایجاد و تقویت می کنند که آتش زیر خاکستر همواره در مردم بوده و هست. اما از چه روی این آتش نه پایانی دارد، و نه اساس جابرین را بر می چیند؟

پاسخ این پرسش ها اینها است: اتحاد نیست، اعتماد نیست، انگیزه نیست، مدیریت و تدبیر نیست، بیم از آینده ای مبهم است. زبانزدهایی است که گاه و بیگاه در مردم صورتی واقعی بخود می گیرند، نظیر «هیچ بدی نرفته جایش خوب آمده باشد» و «اینها بروند چه کسی یا کسانی جایشان را می گیرند؟»

فرهنگ ما هم آمیخته است با وهمیات. ایرانی هیچگاه نمی کوشد که از خود حرکت آغاز نماید. می پرسیم چرا کم کاری می کنی؟ می گوید برای که بکنم!!! می پرسیم چرا کم می فروشی؟ می گوید دولت چنین می کند و چنان! می پرسیم چرا مسافر خود را با نرخی بالا به مقصد می رسانی؟ می گوید هزینه ها بالاست! می پرسیم چرا بهای تعمیر را زیاده می خواهی؟ می گوید در سایر موارد من مصرف کننده ام! می پرسیم چرا به مستأجر خود ستم روا می داری؟ می گوید زندگی خرج دارد! به آموزگار می گوییم حل المسائل در مطالب درسی تنبلی برای دانش آموزان حاصل می کند. می گوید من نکنم دیگری می کند! و صدها چیز دیگر در زندگی روزمرۀ ما که زبان قاصر است از بیان همۀ آن ها. اکنون شما می گویید چه کنیم؟

آیا جنبش آنگونه که فعالان می گویند، در حرکت است؟ و یا آنکه با شعائر«بازگشت به دوران طلایی» و «امام فرزانه» باعث فرونشستن انگیزه در مردم گشته است؟ باز می گردیم به پرسش چندی پیش، که براستی آتش از 22 خرداد در مردم پدید آمده که زیر خاکستر رفته باشد؟ کجای کاریم ما، و ایراد به کدامین کارمان وارد است؟

22 خرداد 89، سالگرد کودتای خونین بود. چرا مردم مطالب به کنار گذاشته شدند؟ چرا مردم را از حرکت باز ایستاداندند؟ در پیرامون عاشورای سال گذشته، سندی از شورای امنیت ملی در اینترنت منتشر گشت. در آن از وجود هواپیمایی مسافربری پُر از سوخت برای خروج سید علی و خانواده بهمراه چندین تن از سران نظام برای عزیمت به کشور روسیه پرده برداشته شد. چــه شد؟ چرا سید علی مانند بن علی نرفت؟ چون مردم نخواستند که او برود. چرا و چگونه نخواستند؟ چون پاسخ ها در بالا آمده است. پس چه خواهد شد؟ روزها، سپس ماه ها و همچنین سالها خواهد سپرید. هاشمی رفسنجانی تبعیت از رهبری را بر خود فرض واجب می داند. جنتی برای موسوی و کروبی شاخ و شانه می کشد. احمدی هدفمندی یارانه ها را پیاده می سازد. اهل قلم به زندان افکنده می شوند و آمار زندانی ها و اعدام ها سر به فلک می کشند. آوارگان فوج فوج به این سو و آنسو می روند. چه می شود گفت؟

در روزگاری که قاسم گلی نیز از کانال ITN به نصیحت مردم و جوانان می پردازد که با دم شیر بازی نباید کرد! و پیش از آن فیلم سفر خود به مشهد را به دید تماشاگر می گذارد. چه روزگاری است امروز ما!!!

هم میهنان؛ تا ما آستین بالا نزده، و از مردم قرقیزستان و تونس نیاموزیم، آشمان همین آش است و کاسه مان همین کاسه. پس باز خود را نفریبیم که جنبش سبز زنده است، که از شیری مرده، تنها جسدش باقی است. اگر حسین من تویی سرت کو، علی اکبرت کو... چه ما را بیاد حسین می اندازد؟

این را نمی گویم که مردم و فعالان را دلسرد کنم. بلکه براستی چه چیز مرا به فردا امیدوار می کند؟ جنبش از نامش پیداست که در جنبندگی باشد و نه ایستایی. اینترنت تنها دلهایمان را خشنود می سازد و از ساز و برگ در زندگی هایمان خبری نیست. این است سخن من. عزیزان دست در دست هم و هم پیمان با یکدیگر فضای اینترنت را به خیابان ها و عرصه های مدنی بکشانیم. اگر چنین نکنیم، ترسم که به کعبه نرسیم ایرانی، کاین ره که ما می رویم به ترکستان است.

والسلام

ارسال به بی رنگی

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

دو کلمه حرف حساب با بزرگترها(مصدقی ها، چپ ها، هواداران مارکسیسم، نهضت آزادی، چریک فدایی، جبهه ملی، اصلاح طلبـــان و و و و)


در آغاز اگر چنانچه سخنم کمی بوی تند مزاجی بخود می گیرد، از شما پوزشمندم. هدف از نگارش این سیاهه آن است، که عقدۀ دل خود را با شما وافِکنم.
من بعنوان کسی با شما سخن می گویم، که بیست و سه روز پس از انقلاب شما در سال 57 پا به عرصۀ خاک گذاشت(یعنی پانزدهم اسفند ماه سال 1357 خورشیدی)، و نه گذشتۀ پیش از آنرا دیده، و نه ادعایی در این زمینه را دارا است.
اما سخنی چند با شما گرامیان؛
نسل شما که نسل ما را با انقلابش به ویرانی کشاند، که ثمرش گرانی، بیکاری، فقر، فحشا، نابسامانی، بدکامی، درماندگی، غربت، آوارگی و دریوزگی اقامت در کشورهای بیگانه به طلب زندگی بهتر و فرار از نابسامانی های موجود و عدم امنیت حاصل از کردۀ نابخردانۀ شما سروران فریب خورده در روزگار نیک سامان دوران جوانیتان است. هر چه بگویم کم گفته ام که چه به روز ما آورده اید.  کار شما سه نسل را نابود کرد. نسل خود، نسل ما، و نسل پس از ما را.
امروز اگر گاه و بیگاه مانند سگی پاچۀ هم میهن خود را بواسطۀ روانپریشی حاصل از کردۀ شما می گیرم، و خشونت تنها حربه ای شده تا خشمم را از این بیچارگی امروزین فرونشانم، ثمرۀ کار نکوهیدۀ شما است. آری خود شما. شمایانی که روزی همگی به طمع آب و برق مجانی، روح منی خمینی گویان ـ تنها بیست وشش روز پس از زاده شدنم ـ پای صندوق های رأی رفته، و این نکبت را برای من و هم سالان و همسانانم آفریدید. این شما بودید که خِرَد و هوش از کف داده، و تصویر آن مردک بی سر و پا را نــه بر روی زمین، بلکه بر کرۀ ماه جستجو می کردید، و گویی دیوانگانی بیش نیستید. شما که با این احزاب پوچ و پوشالین هم داستان، و برای هیچ دستاویز آنان گشته، و دودمان خویش و مــــا را به نیستی دادید. این شما بودید. آری خود شما. حال چه کرده اید که از ما بستانکارید؟ زندگی خوب، امنیت جامعه، اقتصاد پویا، پیشۀ مطلوب، مسکن، همسر، خانواده و ... بما عرضه کرده اید؟ نــــــــه، هیچ به ما نداده اید.
هر جا را که می نگرم، عمران و آبادانی پیش از روی کار آمدن این حرامیان(رژیم کنونی) هویدا گشته است. دانشگاه ها اعم از تهران، ملی(شهید بهشتی)، شیر و خورشید(علوم پزشکی ایران)، پلی تکنیک، آریا مهر، علم و صنعت، پهلوی و ...، ورزشگاه یکصد هزار نفره، امجدیه، پارک نیاوران، جمشیدیه، لاله، لونا پارک، مراکز تفریحی ـ سرگرمی، تله کابین توچال، پیست های دیزین و شمشک، بولینگ عبدو، برج شهیاد، فرودگاه مهرآباد و هواپیماهای بوینگ 747 و 727 و بسیار و بسیاری دیگر، همه و همه و همه مرا به دوران شما می برند.
پانزده سال پیش که نوجوانی بیش نبودم، روزی یکی از همکاران پدرم در محل کارش گفت: دیگران کشتند و ما خوردیم، ما ریــدیــــم تا دیگران بخورند! آری این ها همه حاصل کار نابخردانۀ آن روزگار شما است. گویی سیری شکم باعث برون رفتن عقل از سرتان شده بود.
یک سئوال؛ در آن روز که آن مردک گفت: اتوبوس را مجانی می کنیم، آب و برق را مجانی می کنیم و ... با خود چه تصوری کردید؟ آخر این سخنان با عقل سازشی داشت؟ با خود نیاندیشیدید که اصلاً این کارها شدنی است، یا تنها برآمده از عقل متوحش و بیمار یک دیوانه می تواند باشد؟
احمد احرار روزی در یکی از گفتگوهایش از قول دکتر علی امینی نخست وزیر پیشین ایران می گفت. گویا یکی از مراجع در تماسی تلفنی به وی گفته «آقای امینی، آب مهریۀ فاطمة الزهرا[!!!] است، و شما نباید برای آن از مردم پولی دریافت کنید. امینی با خنده وی را چنین پاسخ می گوید: حضرت آیت الله، آن آبی که مهریۀ ایشان است، آب درون رودخانه و چشمه است، نه آب تصویه شده ای که با صرف هزینه های بسیار به دست شهروندان می رسد.»
سخن پایانی؛

گرامیان، سروران، ای شمایانی که در کسوت بر من و ما پیشید؛ تمنا می کنم، استدعا می کنم، التماس می کنم و بپاهای شما می افتم، که دست از سرهای ما(نسل امروز) برداشته، و زین پس بگذارید ما برای آینده و آتیۀ خود تصمیم بگیریم. ما گنـــدهای زده شدۀ شما را نیز به گل رویتان می بخشیم. شما که عمر را بسر نهاده اید، بگذارید مــــا فردای خویش و نسل پس از خود را حتی المقدور و در حد توانمان نه با پیروی از خرافات و مذهب، بلکه با معیارهای ارزشی امروزی و جهانی بسازیم. اینقدر پاپیچ ما نشوید که ارمغان نکبتبار امروز، سرانجام کار دیروز شما بوده است.

ارسال به بی رنگی

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

در پیوند با مقالۀ انتشار یافتۀ هفتۀ گذشته

هفتۀ پیش دست نوشته ای را منتشر ساختم، تحت عنوان«چرا به نظام پادشاهی پارلمانی در ایران معتقدم»، که در هم میهنانم تا حدی تأثیرگزار بود. بگونه ای که در تارنمای سبز لینک، به بحثی مثمر فایده منجر شد. از آنجا که نیاز بود، تا توضیحاتی بدان افزوده شود، ویدئویی از گفتگوی با شاهزاده رضا پهلوی در تاریخ بیست و پنجم سپتامبر سال 2009 در شهر نیویورک که در یوتیوب مستقر است را به شما عرضه می دارم. و نیز بدان روی که برای برخی از هم میهنان مقیم میهن یارای دریافت سایت نامبرده نیست(بجهت فیلترینگ)، آن را زیر این مقدمه می نَهَم، تا گرامیان آنرا به تماشا بنشینند. از دید حقیر، می ارزد که زمان به دیدن آن صرف شود.




ارسال به بی رنگی

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

اندوه از فرقت گـُلی دیگر

من نیز در جای خود و به نوبـۀ خویش این ضایعۀ دردناک و اندوهبار را به پیشگاه خانوادۀ محترم شاهنشاه فقید ایران، شهبانوی گرانقدر، شاهزاده رضا پهلوی و همۀ بستگان و سوگواران آن شادروان تسلیت و تعزیت عرض نموده، و از ایزد مهرورز منّان، شکیبایی را از برایشان آرزو مندم.

خدایش بیامرزاد و رحمتش بر او افزون باد.
ارسال به بی رنگی

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

چرا به نظام پادشاهی پارلمانی در ایران معتقدم

شب کریستمس که با یکی از دوستانم به گفتگو نشستیم، بدان اشاره کردم. آن دوست که از نام آشنایان است، از من پرسید که لیدر(رهبر) تو کیست؟ من که بدلیل تکثر در موضوعات بحث، مجالی برای پاسخگویی و بازگشایی دیدگاه خود نیافتم، در اینجا به بیان آن به اختصار می پردازم. شاید که برای خوانندگان و مخاطبان نیز سودمند رخ نماید.
به چندین دلیل بر دیدگاه خود پا می فشارم که در اینجا به سه تا از آنها که از دیگر دلایل ـ به زعم من ـ مهمترند، اشاره می کنم.
  • نخست اینکه کشورمان ایران، کشوری بزرگ است که در خود اقوام بسیاری را جای داده است. همین بس که بگویم که در آن مردم به هفت زبان غیر مشترک سخن می گویند. پارسی که زبان اصلی بشمار می آید، و سپس کردی و ترکی(در دو گونۀ آذری و ترکمنی) که شمار متکلمینشان از سایر اقوام غیر پارسی زبان بیشتر است، و پس از آنها ارمنی، آشوری، عربی و تاتی. هر یک از این اقوام، آیین ها و فرهنگ های ویژه ای را با خود داشته، که گهگاه با چالش هایی بزرگ و جدی در میان خود با سایر اقوام در طول تاریخ رویارو بوده اند. و اما یکی از دلایل برای نوع حکومت در ایران، ایجاد همبستگی و یکپارچگی آنان است، که با وجود یک سمبل متحد سازندۀ دلسوز مردم و میهن، این امر میسر است. مانند آنچه که در بریتانیا، هلند، کشورهای اسکاندیناوی و بلژیک وجود دارد.
  • دوم آنکه ایران خوشبختانه یا متأسفانه(بنا به سلیقۀ شما) یک کشور اسلامی است. در درازنای تاریخ اگر به این کشورها نظر افکنیم، دموکراسی رویایی دست نایافتنی برای مردمان این سرزمین ها بوده و هست. بگونه ای که امروز تنها دو کشور از این دسته به دموکراسی دست یافته اند. عراق و افغانستان. تجربه به روشنی نشان داده، که در همان دو کشور هم انتقال قدرت پس از انتخاباتی آزاد و دموکراتیک تحقق نیافت. در عراق ماه ها بر سر برد دکتر ایاد علاوی مجادله بود، که در پایان نوری المالکی در قدرت ابقا شد. در افغانستان نیز بوضوع دیده شد که نتیجۀ انتخابات هرگز مورد پذیرش دکتر عبدالله عبدالله نبوده، و حامد کرزی در قدرت باقی ماند. پرسش این است، که در آیندۀ ایران چه تضمینی برای انتقال قدرت وجود خواهد داشت، که سرنوشتی مشابه عاید نشود؟ شاید بگوییم بلوغ فکری و سیاسی مردم ایران هرگز قابل مقایسه با آن دو کشور عراق و افغانستان نیست. اما هر چه اندازه که بالاتر باشد، از مردم کشور اروپایی بلاروس بالاتر نیست، و ما به روشنی در این روزهای اخیر دیده ایم که سرنوشت انتخابات در آنجا چندان تفاوتی با دو کشور نامبرده نداشته است.
  • سوم آنکه قدرت دولت در هر کشور به نیروهای مسلح آن کشور است. اگر آن در ایران زیر مجموعه و تحت امر رییس جمهوری باشد، سرنوشتی مشابه با آنچه که در بالا گفته شد، ببار خواهد نشست. اما اگر قوای سه گانه مستقل از یکدیگر، مجریه، مقننه و قضاییۀ ملی، بی آنکه فرمانبردار دیگری باشند، به همکاری با یکدیگر به ادارۀ کشور بپردازند. و آن میسر نخواهد بود مگر با گونه ای از حکومت که من آنرا مشروطۀ پادشاهی می نامم. فراموش نباید کرد، که پادشاه در هیچ یک از تصمیم گیری های سیاسی و اجتماعی در کشور نمی بایست دخالت کرده، و نظر او همانند و همسان دیگر ایرانیان، تنها یک نظر است و نه بیشتر. و آنجاست که در دموکراسی مدنی تدوین یافتۀ پویا، که در آن احزاب سیاسی شکل گرفته، و با داشتن مطبوعات آزاد با یکدیگر به رقابتی سالم و ارزشمند می پردازند، جلب آرای مردمی خواهند کرد. در پیدایش احزاب سیاسی، چپ کمونیست، راست اسلامگرا(حزب اللهی ها و هواداران ولایت فقیه و غیره)، مجاهدین خلق، کومله، دموکرات کردستان، جبهۀ ملی، نهضت آزادی، پان ایرانیست و سایر احزاب حق داشتن فعالیت های سیاسی و مدنی در زیر سایۀ دموکراسی را به یکسان خواهند داشت. سپس در انتخابات آزاد این مردم هستند که نمایندگان خود را به مجلس قانونگزار فرستاده تا قوانین را وضع نمایند. همچنین دولتمردان خود را نیز در انتخاباتی همانند، برای مدتی معین برای ادارۀ کشور در نهاد مجری قوانین(دولت) بخدمت می گیرند. پس مجلس قانون می گذراند، دولت اجرا می کند، و قوۀ قضاییه به دادگری می پردازد. اگر هر کدام از قوانین تخطی کرده و تخلف نمایند، دستگاه دادگستری ملی ایران به آن رسیدگی و با متخلفان برخورد خواهد کرد. ارتش از دو قوۀ مجریه و مقننه دستور خواهد گرفت، و نظر هر دوی آنها در تصمیمات حیاتی جامعه و کشور مورد نظر خواهد بود، و نه تنها دولت.
دلایل بسیاری نیز هست که در نوشته هایی دیگر بدانها اشاره خواهم کرد. البته من تنها بیان دیدگاه خود کردم، همانگونه که پیش تر و بارها گفته ام، در انتخاباتی آزاد برای تعیین نوع حکومت آیندۀ ایران، من تنها یک رأیم و نه بیشتر، و این تمامی مردم ایران هستند که سرنوشت خود را در صندوق ها ریخته و خواهند دید.
و اما پاسخ دوست نازنینم؛
رهبر من( لیدر) مــردمِ ایـــران هستند و نه شخصی خاص. هر که مردم برایش اصل و هدف باشد، برای من قابل احترام و یک ارزش است، و نه جویندۀ قدرت و استبداد، که اگر این باشد، ما هم اکنون یک نظام 100% پادشاهی استبدادی، تحت لوای اسلام بر قامت ولی فقیه داریم، و چه نیاز به تغییر حکومت!
ارسال به بی رنگی

چند جمله ای در محکومیت به آتش کشیدن پرچم ایران

البته این عمل بشدت محکوم است، اگر چه با رژیم شیطانی کنونی ایران در ستیزم. اما پرچم ایران هر آنچه که باشد، نمادی ملی ـ ارزشی است و به یک گروه و دسته تعلق ندارد. این پرچم را هنگامی که نام آوران در عرصۀ ورزش، دانش و ... بر می افرازند و به دوش می گیرند، یک هویت ملی برای مردم در خود دارد و باعث مباهات است. هرگز غافل نباید بود که این پرچم آراء بسیاری را در پشت خود داشته و همچنان دارد. روزی که از کیانوری، قاسملو، رجوی، بهشتی تا پدران و مادران بسیاری از ما به آن رأی آری گفتند. حال ما هر کداممان تنها یک رأییم و نه بیشتر. اگر مشکل با نظام کنونی حاکم بر ایران داریم ـ کـه داریـم ـ باید با آن به ستیزه در آییم نه با نماد ملی! فراموش نکنیم پرچم ایران می تواند شیر و خورشید بر خود داشته باشد در زیر سایۀ استبداد، و یا اینی باشد که داریم، بر پایۀ دموکراسی. مهم حاکمیت مردم مبتنی بر منشور سی ماده ای حقوق بشر است! انتقاد امروز ما از پرچم نیست، بلکه از آنانی است که این پرچم، آب و خاک و دارایی هایمان را ارث پدری خود کرده، و به هیچ کس پاسخ نمی گویند. به آنانی که جان ها را بسادگی می ستانند و ما را در نفرت بیشتر فرو می برند.
عزیزان کـُرد زبان هم میهن؛ ما هم به اندازۀ شما از این رژیم آزرده و منزجریم. اما این راه بیان انزجار نیست. حبیب، حبیب ما نیز هست. زینب، زینب ما نیز هست. فرزاد، فرزاد ما نیز بود. عدنان، هیوا و همۀ عزیزان کـُرد، هم میهنان بغایت ارزنده و ارزشمند مایند. همانگونه که برای از دست دادن دکتر قاسملو می گرییم، برای از دست دادن علی صارمی نیز می گرییم. بعنوان یک هم میهن پارس زبانتان می گویم، برای من میان حبیب الله لطیفی و بهروز جاوید تهرانی هیچ تفاوتی نیست و هر دو برایم به یکسان ارزشمندند. همانطور میان زینب جلالیان و هنگامه شهیدی. همه ایرانی هستیم. همه از رژیم آزار دیده ایم. همه خواهان تغییر هستیم، و برای آزادی و دموکراسی در تلاشیم. اما هریک تنها یک رأی شمرده خواهیم شد. این را باید پذیرفت.
اینها را گفتم که کیهان نگوید ضد انقلاب پرچم را به آتش کشید. من با آن بشدت مخالفتم را ابراز کردم، که جایی برای خزعبلات آقایان نباشد.
ارسال به بی رنگی