٢٨ مرداد
روزي است، كه مردي از تبار قاجار كه مردم را به نام آزادي و دموكراسي مي فريفت، و
چندان تشنه قدرت بود كه "قانون اساسي" ميهنش را زير پا نهاد، واژگون شد.
مردي كه بازگشت قجرهاي ايران بربادده و ويرانساز را بخواب مي ديد. مردم آن روزگار
به اندازه خود هم شناخت از وقايع داشتند، و هم دانسته هايي از زمانه.
پس از
واژگوني اين پيرمرد - كه هيچ كس ندانست كه عاقبت چند ساله بود- گروهي تهي مغز كه
خود را به اصطلاح "روشنفكر" مي دانسته و مي ناميدند، به درازناي ٢٥ سال
گفتند و نوشتند و سرودند و از او بتي ساختند، كه انگار وي كوروشي ديگر بود و نه
شاهزاده اي قجر! گويي نياهايش شمال و جنوب و شرق و غرب ايران را جهيزيه به دامادان
روس و انگليسشان نداده، و خود به عيش و نوش و طرب و زن بارگي و فرنگ گردي نپرداخته
بودند! گويي ايران در آن يكصد و اندي سال حكومت پدرانش گلستان بود. آنقدر كردند،
تا شد آن آشي كه برايمان پختند و ٣٤ سال است كه تنها دودش به چشمانمان خزيده است!
مگر رها مي سازند.
آنچنان
بخاطر ملي شدن صنعت نفت از او بتي ساخته اند، كه گويي تنها او به ميهن و مردم ايران خدمت كرده، و جز او و پيش
از او كسي ديگر در اين راه گامي ننهاده است!
اگر
مصدق مي ماند، امروز متين دفتري يا يك تن ديگر طايفۀ قجرشان
- مانند بشار اسد - رييس جمهور موروثي ایران مي بود!