۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه
۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه
قبلاً دلم برای مردم ایران می سوخت
و برای آن آموزگار محنتکشی که دستمزد او با مخارجش مطابق نبود، دلم می سوخت. برای آن رانندۀ اتوبوس شرکت واحد که در سرما و گرما و در ترافیک خسته کنندۀ تهران، به جابجایی مسافران می پرداخت و در پایان، درآمدش کافی برای داشتن یک زندگی آبرومند نبود، دلم می سوخت. برای زنانی که مجبور به رعایت و پاسداشت حجاب باصطلاح اسلامی در گرمای طاقت فرسا، با لباس های زخیمند، دلم می سوخت. برای مردمی که باید در دومین کشور نفت خیز جهان بنزین سهمیه ای بخرند، دلم می سوخت.
آری برای همۀ آنان دلم می سوخت. امــــــــــا دیگــر دلــم نمــی سـوزد. چون آنان خود برای خویش دل نمی سوزاند. زیرا با وجود برخورداری از کشوری ثروتمند و نفت خیز، که می توان معیشتی همسان با مردم کشورهای نروژ، دانمارک، عربستان سعودی و امارات و ... را برای مردمش چشم داشت، در برابر آن همه تاراج اموال مردمی و میهنی، و ستم های ددمنشان غیر ایرانی و تازی سرشت دم برنیاورده، و تن بچنین مذلت هایی داده و می دهند! آری آنان سازش و تسلیم را در برابر آنچه که بر سرهایشان فرود می آید، از اعتراض ارزنده تر می دانند! و نیز چنین است که آنان مستحق دریافت هرگونه بدکامی و درماندگی هستند، چون بانگ حق خواهی سر نمی دهند!
در شگفتم که هنگامی که از آنان پرسش می شود، که از چه روی فریاد بر نمی آورید و بر حقوق حقۀ خود پا نمی فشارید، می گویند ما را می کشند!!! آری با مراجعه به آمار خودکشی سر به آسمان رسیده در ایران، آنان حاضر به خویشتن کُشیند، اما تمایل بر حق طلبی نداشته، چون می پندارند که کشته می شوند!!! هیهات...
بهشان می گوییم، مگر نه این است که انتحار در اسلام حرام، و منتحر اهل دوزخ است؟ و مگر نه این است که «افضل الشهادة کلمةٌ حق عند سلطانٍ جائر»؟ و نیز مگر نه این است که حسین برای مبارزه با جور و فساد، شمشیر یزید و یزیدیان را با خون خویش رنگین نمود؟
نَـــــــــه! دیگر برایشان دلم نمی سوزد! آنان خود باید دلشان برای خویش بسوزد، نه مــــن.
۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه
روز سیزده نوروز بر شما سبز و خجسته باد
باری... به هر روی روز سیزده نوروزین رو به همتون شادباش می گم، و آرزوی روزی شاد و بدور از هر گونه نحوستی رو براتون دارم.