۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

قبلاً دلم برای مردم ایران می سوخت

برای آن جوان بیکاری که پرسه زنان صفحات نیازمندیهای روزنامه را ورق زده، خط خطی می کرد، دلم می سوخت. برای آن که از پس پرداخت اجارۀ مسکن خود بر نمی آمد، دلم می سوخت. برای آن کارمندی که تا نیمه های شب مجبور به اضافه کاری و مسافر کشی بود، تا مخارج سربفلک کشیدۀ زندگیش را تأمین کند، دلم می سوخت. برای آن زن تنها و بی کسی که تنها امیدش به کاری نیمه وقت یا تمام وقت برای تأمین مخارج زندگی خود و فرزندانش بود، دلم می سوخت. برای آن بچۀ خردسالی که بجای بازی های کودکانه در خیابان ها دست فروشی می کرد، دلم می سوخت. برای آن دخترکی که در پارک ها فال می گرفت، دلم می سوخت. برای آن جوان مستعد و تحصیل کرده ای که با هزار زحمت توانسته بود موتورسیکلتی را قسطی تهیه کرده، و با آن به مسافر کشی بپردازد، دلم می سوخت. برای آن مردی که توانایی پرداخت پول پیش روزافزون مسکن خود و خانواده اش را نداشت، دلم می سوخت. برای آن زنی که برای بدست آوردن پول، تن به خودفروشی می داد، دلم می سوخت. برای آن مردی که چون کار و پیشه ای نداشت، خود را در میدان امام حسین تهران، به مردان با لـواط عرضه می کرد، دلم می سوخت. برای آن زنی که برای خرید مقداری گوشت، خود را به قصاب محله تسلیم می کرد، دلم می سوخت. برای آن مردی که مجبور به اجارۀ بدن پاک زن و دختر جوان خود بود، دلم می سوخت. برای آن پدر و مادری که نوزاد دلبندشان در راه نهاده و می رفتند، دلم می سوخت. ...

و برای آن آموزگار محنتکشی که دستمزد او با مخارجش مطابق نبود، دلم می سوخت. برای آن رانندۀ اتوبوس شرکت واحد که در سرما و گرما و در ترافیک خسته کنندۀ تهران، به جابجایی مسافران می پرداخت و در پایان، درآمدش کافی برای داشتن یک زندگی آبرومند نبود، دلم می سوخت. برای زنانی که مجبور به رعایت و پاسداشت حجاب باصطلاح اسلامی در گرمای طاقت فرسا، با لباس های زخیمند، دلم می سوخت. برای مردمی که باید در دومین کشور نفت خیز جهان بنزین سهمیه ای بخرند، دلم می سوخت.

آری برای همۀ آنان دلم می سوخت. امــــــــــا دیگــر دلــم نمــی سـوزد. چون آنان خود برای خویش دل نمی سوزاند. زیرا با وجود برخورداری از کشوری ثروتمند و نفت خیز، که می توان معیشتی همسان با مردم کشورهای نروژ، دانمارک، عربستان سعودی و امارات و ... را برای مردمش چشم داشت، در برابر آن همه تاراج اموال مردمی و میهنی، و ستم های ددمنشان غیر ایرانی و تازی سرشت دم برنیاورده، و تن بچنین مذلت هایی داده و می دهند! آری آنان سازش و تسلیم را در برابر آنچه که بر سرهایشان فرود می آید، از اعتراض ارزنده تر می دانند! و نیز چنین است که آنان مستحق دریافت هرگونه بدکامی و درماندگی هستند، چون بانگ حق خواهی سر نمی دهند!

در شگفتم که هنگامی که از آنان پرسش می شود، که از چه روی فریاد بر نمی آورید و بر حقوق حقۀ خود پا نمی فشارید، می گویند ما را می کشند!!! آری با مراجعه به آمار خودکشی سر به آسمان رسیده در ایران، آنان حاضر به خویشتن کُشیند، اما تمایل بر حق طلبی نداشته، چون می پندارند که کشته می شوند!!! هیهات...

بهشان می گوییم، مگر نه این است که انتحار در اسلام حرام، و منتحر اهل دوزخ است؟ و مگر نه این است که «افضل الشهادة کلمةٌ حق عند سلطانٍ جائر»؟ و نیز مگر نه این است که حسین برای مبارزه با جور و فساد، شمشیر یزید و یزیدیان را با خون خویش رنگین نمود؟

نَـــــــــه! دیگر برایشان دلم نمی سوزد! آنان خود باید دلشان برای خویش بسوزد، نه مــــن.



ارسال به بی رنگی

۴ نظر:

  1. اینهم حرفی و دیگاهی ست تامل برانگیز.

    پاسخحذف
  2. این یه مسئله .
    مشکل بعدی اینه که همه فقط و فقط دنبال منافع شخصی
    خودشون هستند .
    مثلا اگر توی چاله بیافتن ، از ماشین میان پایین ماشین رو نگاه می کنند و فحش می دند و می رن .
    یه علامتی چیزی جلوی چاله بزارن که نفر بعدی نیفته توش . از این خبرا نیست .
    از وضع رانندگی ها می تونی بفهمی که همه فقط و فقط خودشون رو در نظر می گیرن و نه دیگری رو .
    اکثرا موقعی که معابر آبگرفته هست ، با سرعت و بی توجه به عابرین رد میشن و ...
    مواقعی که بارون میآد و برف شدید می آد ، کلی آدم باید وایسه تو خیابون برای تاکسی .
    بعد کلی ماشین تک سرنشین در حال عبورن .
    فرد گرایی وقتی باشه ، و ما به منافع جمعیمون فکر نکنیم عاقبتش این میشه که یه عده می رن کشته میشن و همزمان یه عده توی دیزین دارن اسکی می کنن
    بعد مملکت هم این وحوش از مغول بدتر در حال چپاولند .
    این اتفاق که الان میگم باعث شد من از مردم ناامید بشم .
    2 سال پیش یه برف شدید در تهران بارید که بعد از دو ساعت نشست .و بسیاری از خیابان ها بند اومد.
    من اون موقع یه موتور داشتم و داشتم از باشگاه انقلاب بر میگشتم . توی اتوبان چمران زمین خوردم .دلیلش یخ زدگی بود .
    پیاده شدم و از کیسه شن هایی که شهرداری گذاشته بود چند تا پاره کردم و ریختم اونجاهایی که یخ زده بود . کلا غافلگیر کننده بود .
    توی اتوبان صدر که میاومدم ماشین ها همینطور به هم می خوردن و یا لیز می خوردن و ترافیک بسیار سنگین بود . من اونجا کیسه شن پاره کردم چند تایی و ریختم وسط اتوبان . ولی هیچ کس نمی اومد کمک کنه . فقط چند نفر می گفتن آقا دمت گرم و تشویق میکردن.
    هیچ کس حاضر نبود پیاده شه و کمی پی سرما رو به تن بماله ولی از اون مخمصه بیرون بیاد . ولی فقط نشسته بودن تو ماشین گرم و حاضر نبودن ترکش کنن .
    حاضر بودن کلی هم سختی بکشن و هزینه ی ضربه خوردن به ماشینشون و وقت تلف شدنشون رو بدن ولی حاضر نبودن کمی بیان توی برف و سرما و کمک کنن .
    بله برادر
    برای ما هنوز دمکراسی زوده .

    پاسخحذف
  3. آفرین دوست عزیزم. می ستایمت. یزدان همواره یاور و پناه تو باد

    پاسخحذف
  4. حرف دل من....ممنون

    پاسخحذف