سه سال پیش در وب سایت دکتر مهدی خزعلی و در ذیل بخش یکی از
تارنوشت های وی کامنتی را دیدم، که جا دارد آنرا در این بخش عرضه دارم. متن زیر از
من نیست، و خواهشمند است بدون اعتنا به برخی از واژه های بکار گرفته، به محتوا و
مضمون بسیار ارزشمند آن توجه و عنایت بفرمایید.
قوم بنی اسرائیل بخاطر ناشکری 40 سال در سحرای سینا سرگردان
بودن و ما امروز بخاطر ناشکری30 سال است که سرگردانیم امکانات مملکت خودمان را
خودمان استفاده نمی کنیم.
حکایت آن
پادشاه که « گــوزیدن» را ممنوع کرد
در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمین مادری مسلط شد.
او بد خواه و در عین حال زیرک بود. و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک
تر. به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه
بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر تفکری کرد و طوماری بنبشت و به جارچیان داد تا در
سراسر شهرها و دیهات ها بخوانند. قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را
غیر قانونی اعلام کرد. و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن
شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه که موطن اصلی شاه بود
اعلام شد. هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت طبق
این قوانین «گوزیدن و چُسیدن» هم ممنوع اعلام شد.
پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد
داشت و مگر قرار نبود انقلاب مخملی کنیم؟ وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. به
«بند گوزیدن» دقت نفرمودید. «همان سوپاپ اطمینانیست که انرژی اعتراضشان را خالی
کنند» چنین شد که وزیر گفت. مردم لب به اعتراض گشودند که این ظلمی آشکار است. این
طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را
بگیرد. همچنین افزایش مالیات همیشه مطلوب شاهان بوده و مالکیت در شب زفاف هم رسمی
قدیمیست. و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه
است اما دیگر منع چسیدن و گوزیدن خیلی زور است. و تازه مگر پادشاه می تواند در
تمام مستراح های این سرزمین نگهبان بگمارد. آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند
که تازه جانم خالی نمودن باد روده برای سلامت مفید است و هیچ قبحی در آن نیست. و
اینان متحجرانی بیش نیستند که سرشان را در تنبان خلایق فرو می کنند. با کلی کیف به
خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می
نامیدند. وگفتند تازه مگر خود شاه نمی گوزد. جک های بسیاری ساختند در مورد شاه که
از فرط نگوزیدن ترکیده, یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده, یا
مثل سگ بو کشان دماغش را به سوراخ کون مردم می چسباند واینها را برای هم اس ام اس
کردند و کلی خندیدند.نگهبانان حکومت در سراسر سرزمین پخش شدند تا اجرای قوانین را
تضمین کنند.
هر از چند گاهی بی خبر به مستراح ها یورش می بردند و افراد
گوزو را دستگیر می کردند و به منکرات می بردند. اما مردم همچنان به «چسیدن و
گوزیدن» در خفا ادامه می دادند و این صداهای بویناک روده شان را اعتراضی عظیم به
حکومت می دانستند. مردم به صحراها می رفتند و می گوزیدند. در کوچه های شهر نگاهی
به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. حتی مهمانی های زیر زمینی می
گرفتند لوبیا می خوردند و گروپ گوز راه می نداختند. بعد از مدتی دیگر کسی آن
ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر
نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند. و در همین احوال
پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی
خودشان غرق کرده و همگان را گوزو کرده اند.
دیدگاه اینجانب:
جالب است که بدانیم، ما را آنچنان درگیر مسائلی پوچ کرده
اند، که از اصول غافل مانده ایم. به ساختن جوک و کنایه و کاریکاتور و طنز ما را
مشغول ساخته، و خود به هر آنچه که می خواهند دست می زنند. براستی کسی از دولت می
پرسد که پول نفتمان کجاست؟ به کجا می رود؟ دولت وظیفه اش چسیت؟ باید بخدمت مردم
باشد یا ...؟ در زندانها چه می گذرد؟ آیا هدف از انقلاب 57 این بود؟ و ده ها یا
صدها و یا شاید هزاران پرسش دیگر! آری اذهان ما را این قبیل موضوعات از اصول ریشه
دار منحرف ساخته اند. اما کسی از خود می پرسد چرا در این عصر و زمان که براستی هفت
شهر عشق را عطار گشت، ما هنوز اندر خم یک کوچه مانده ایم؟!
عزیزان جوک و لطیفه و طنز تنها دلهایمان را خنک می سازند،
اما ایران ویران شدۀ مان را بما باز نمی گرداند. بیاندیشیم بواقع و از پس آن
گذر با بی اعتنایی ننماییم. برای ایران فردایمان تنها به جوک و طنز و
کاریکاتور بسنده نکنیم، چرا که این رژیم تنها همین را می خواهد.
بپاخیزیم برای اصول و ریشه ها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر