۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

مسلمانی دموکرات گرا در اروپا خانه گزیده، و نامسلمانی را دشنام می گوید!


امروز پس از نیمروز با یک مرد افغان درگیر شدم.
ماجرا این بود، که در نشستی که در شهرداری برای پناهندگان به جهت سخنرانی شهردار در آستانۀ انتخابات شورای شهر برگزار شد، پس از پایان نشست دریافتم که چتر بارانم دزدیده شده است! از آنجا که جز من واندک شماری، بیشترین را پناهندگانی از کشور سومالی در بر گرفته، که پیشتر نیز از آنجا رفته بودند، من به آنها با دودلی نگریستم، که شاید هر که جای من بود، همینگونه با آن پدیده و رخداد روبرو می گشت. در این راستا با بانویی میانسال هم میهن که آشنایی با او از پیش داشتم، سخن گفته، و از آنچه بر من گذشته خرده گرفتم.
و اما چه گفتم؟
به وی رو کرده و چنین گفتم، که ایشان که دم از اسلام زده، و حتا سی روز را هم در ماه رمضان روزه داشته اند، به چنین کرداری دست می زنند. همچنین افزودم: شاید باید چتر خویش را از دست محمد مصطفی دریافت نمایم. گفته ای را که همواره از زبان ملایان و نمایندگان دین مبین شنیده ایم، که در بهشت چه دریافت می داریم و در روز رستاخیز(یوم القیامة)، ذرة مثقال خیراً یرهُ و ذرة مثقال شراً یرهُ ... به پرسش و چالش کشیده خواهند شد! بیدرنگ آن افغان که شنوندۀ سخنان میان ما بود، برآشفت و مرا به نکوهش گرفته، و گفتگویی ناخوشایند میان ما دو تن در گرفت، که از چه روی به اسلام و محمد مصطفی خرده گرفتی و دشنام گفتی! به هر روی بگذریم که پس از بگو و مگوی فراوان به وی گفتم: از چه روی اگر اسلام خوب است و دینی است نیکو، از کشوری مسلمانخیز به کشوری ترسایی(مسیحی) پناهنده شده، و سر می کنی. پاسخی نداد و همچنان می گفت و می گفت و می گفت!
نمی دانم چه باید گفت و چه باید کرد، که از طالبان سنی و ملایان شیعه می گریزند، و از اسلام پدافند (دفاع) می کنند؟ اگر براستی دینی است نیک ـ که من هیچگاه نه تنها به ستیزه در گفتار و کردار با آن بر نیامده ام، چراکه همواره بر مادۀ شمارۀ 18 منشور جهانی حقوق انسانی پای فشرده ام ـ چرا ما در هیچ کشور مسلمانخیزی، از نیکی پندار، گفتار و کردار نشانی نمی بینیم، و مسلمانان کشورهای ترسای باخترزمین را جایی ارزنده برای زندگی خویش می بینند؟ چرا از کشورهایی که بافت اسلامی درشان در تراز بالا است، اینان می گریزند؟
البته خوب که می اندیشم، بیاد می آورم که وی در پاسخ به پرسشم مرا گفت: تو نمی توانی به من بگویی چرا به اینجا آمده ام. تو نمی فهمی! من برای دموکراسی به اینجا آمده ام. وی را پاسخ دادم: در سخنانت نشانی از مردم مداری و دموکراتیک اندیشی نمی بینم، چراکه اگر می بود، مرا بر می تافتی.
باری... به هر روی در آن باران سیل آسا بی چتر به خانه بازگشتم، و زبانزد آشنا مرا در بر گرفت که: مانند موش آب کشیده شدم!!!
داوری با شمایان.
ارسال به بی رنگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر