۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

آیا جنبش سبز زنده است؟

امروز صبح یکی از دوستانم که فردی فرهیخته وآگاه غیر ایرانی است، از آنچه که در تونس گذشته بود و ارتباط آن با اوضاع ایران از من پرسید. پرسش او از آن روی بود که تا چه اندازه ماوقع در آن کشور بر ایران می تواند اثرگذار باشد. او به من گفت که یک خود سوزی در تونس برانگیختگی جامعه و بدنبال آن اعتراضی که باعث عزل و فرار مقام ریاست جمهوری در آن سامان شد را موجب گشت. من پیش خود گفتم، که در ایران و در میانه و پایان سال 87 بجای یک، دو فقره خودسوزی رخ داد. هر دو مربوط به دو جانباز جنگ هشت سالۀ ایران بود، که یکی در برابر مجلس شورای اسلامی و دیگری بنیاد شهید روی داد. اما از چه روی این دو سبب برانگیزش جامعۀ مردمی ایران نگشت؟ این خود پرسشی است دقیق از آنچه که بر ایرانیان رفته است. و نیز آنکه وی از حضور یک میلیون تن در خیابان های پایتخت در تونس می گفت. من نیز از حضور بیش از سه میلیون تن در پایتخت ایران گفتم، که شگفتی وی را برانگیخت. براستی از چه روی زین العابدین بن علی بار سفر بسته به تبعید رفت، اما زمامداران ایرانی همچنان زمام امور را در دست دارند؟! آیا این زبانزد که«عرب را سیر نگه دار و عجم را گرسنه» مصداقی است بر اکنون ما؟ آیا ایرانیان، همواره سرفرود حکام زورمدار و ستمگرند؟ سرانجام جنبش سبز به کجا انجامیده است؟ آیا همانگونه که گفته می شود آتش زیر خاکستر است؟ آیا در این سی و دو سال، آتشی از خشم و انزجار در مردم از حکومت پدید نیامده که زیر خاکستر بوده، و تنها در پی کودتای 22 خرداد پدید آمده باشد؟ آیا سرکوب ها، دستگیری ها، شکنجه ها و اعدام ها در اوان انقلاب و دهۀ شوم موسوم به 60 هرگز گواهی بر اعتراضات بر حکومت و برآشفتگی مردم نبوده است؟ اگر باور به این رویدادها از سوی حکومت کتمان شود که می شود، نامۀ آیت الله منتظری به خمینی چگونه توجیه می گردد؟ همه و همه این باور را در ما ایجاد و تقویت می کنند که آتش زیر خاکستر همواره در مردم بوده و هست. اما از چه روی این آتش نه پایانی دارد، و نه اساس جابرین را بر می چیند؟

پاسخ این پرسش ها اینها است: اتحاد نیست، اعتماد نیست، انگیزه نیست، مدیریت و تدبیر نیست، بیم از آینده ای مبهم است. زبانزدهایی است که گاه و بیگاه در مردم صورتی واقعی بخود می گیرند، نظیر «هیچ بدی نرفته جایش خوب آمده باشد» و «اینها بروند چه کسی یا کسانی جایشان را می گیرند؟»

فرهنگ ما هم آمیخته است با وهمیات. ایرانی هیچگاه نمی کوشد که از خود حرکت آغاز نماید. می پرسیم چرا کم کاری می کنی؟ می گوید برای که بکنم!!! می پرسیم چرا کم می فروشی؟ می گوید دولت چنین می کند و چنان! می پرسیم چرا مسافر خود را با نرخی بالا به مقصد می رسانی؟ می گوید هزینه ها بالاست! می پرسیم چرا بهای تعمیر را زیاده می خواهی؟ می گوید در سایر موارد من مصرف کننده ام! می پرسیم چرا به مستأجر خود ستم روا می داری؟ می گوید زندگی خرج دارد! به آموزگار می گوییم حل المسائل در مطالب درسی تنبلی برای دانش آموزان حاصل می کند. می گوید من نکنم دیگری می کند! و صدها چیز دیگر در زندگی روزمرۀ ما که زبان قاصر است از بیان همۀ آن ها. اکنون شما می گویید چه کنیم؟

آیا جنبش آنگونه که فعالان می گویند، در حرکت است؟ و یا آنکه با شعائر«بازگشت به دوران طلایی» و «امام فرزانه» باعث فرونشستن انگیزه در مردم گشته است؟ باز می گردیم به پرسش چندی پیش، که براستی آتش از 22 خرداد در مردم پدید آمده که زیر خاکستر رفته باشد؟ کجای کاریم ما، و ایراد به کدامین کارمان وارد است؟

22 خرداد 89، سالگرد کودتای خونین بود. چرا مردم مطالب به کنار گذاشته شدند؟ چرا مردم را از حرکت باز ایستاداندند؟ در پیرامون عاشورای سال گذشته، سندی از شورای امنیت ملی در اینترنت منتشر گشت. در آن از وجود هواپیمایی مسافربری پُر از سوخت برای خروج سید علی و خانواده بهمراه چندین تن از سران نظام برای عزیمت به کشور روسیه پرده برداشته شد. چــه شد؟ چرا سید علی مانند بن علی نرفت؟ چون مردم نخواستند که او برود. چرا و چگونه نخواستند؟ چون پاسخ ها در بالا آمده است. پس چه خواهد شد؟ روزها، سپس ماه ها و همچنین سالها خواهد سپرید. هاشمی رفسنجانی تبعیت از رهبری را بر خود فرض واجب می داند. جنتی برای موسوی و کروبی شاخ و شانه می کشد. احمدی هدفمندی یارانه ها را پیاده می سازد. اهل قلم به زندان افکنده می شوند و آمار زندانی ها و اعدام ها سر به فلک می کشند. آوارگان فوج فوج به این سو و آنسو می روند. چه می شود گفت؟

در روزگاری که قاسم گلی نیز از کانال ITN به نصیحت مردم و جوانان می پردازد که با دم شیر بازی نباید کرد! و پیش از آن فیلم سفر خود به مشهد را به دید تماشاگر می گذارد. چه روزگاری است امروز ما!!!

هم میهنان؛ تا ما آستین بالا نزده، و از مردم قرقیزستان و تونس نیاموزیم، آشمان همین آش است و کاسه مان همین کاسه. پس باز خود را نفریبیم که جنبش سبز زنده است، که از شیری مرده، تنها جسدش باقی است. اگر حسین من تویی سرت کو، علی اکبرت کو... چه ما را بیاد حسین می اندازد؟

این را نمی گویم که مردم و فعالان را دلسرد کنم. بلکه براستی چه چیز مرا به فردا امیدوار می کند؟ جنبش از نامش پیداست که در جنبندگی باشد و نه ایستایی. اینترنت تنها دلهایمان را خشنود می سازد و از ساز و برگ در زندگی هایمان خبری نیست. این است سخن من. عزیزان دست در دست هم و هم پیمان با یکدیگر فضای اینترنت را به خیابان ها و عرصه های مدنی بکشانیم. اگر چنین نکنیم، ترسم که به کعبه نرسیم ایرانی، کاین ره که ما می رویم به ترکستان است.

والسلام

ارسال به بی رنگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر