امروز سخت غرق در افکار خویش بودم. ناگاه به 32 سال پیش رفتم. آن روزهایی را که پدرانمان شادمان از آنچه که رخ داده، یا آنان بانجامش رسانیده بودند، سرمست بر خود می بالیدند. رویدادی که می توانست در سال 88 یا 89 بر ما نیز شعفی همگون ببار آورد.
در آن روز پدران ما می پنداشتند که سختی ها بسر آمد. ناکامی ها از میان رفت. فقر دیگر نخواهد بود. اقتصاد سامان می یابد. جوان دیپلمۀ بیکاری نخواهیم داشت! چه رسد به لیسانس و فوق لیسانس! آری گمان می بردند، هر آنچه که بود، مانند قارچ از زمین سر برون آورده بود. در آن روز مسرورانه می پنداشتند که دیو رفت و فرشته ای در جامۀ امام امت وارد شد! آری پدران ما چنین می پنداشتند. % 98/2 به جمهوری اسلامی آری گفتند. از چپ مارکسیست، مجاهدین خلق، جبهۀ ملی، نهضت آزادی و ... تا راست سنتی و کجروهای خرافاتی مقدس مئاب و توده های مردم، همه و همه آری را به صندوق های رأی ریختند! آری چنین بود و شد، که رختی را که با شعور انسانی دوخته شده بود را از ایران بکندند، و رختی را که با شعار آراسته شده بود را بر قامتش فکندند. این بود و شد که 32 سال محنت بر مردم مستولی گشت.
نشستم با خود تفکر کردم. پس از چه روی دیگر آن همه باصطلاح غیرت و همت در مردم ایران نیست که دیو را از میهن بگریزانند؟ باز به ژرفای اندیشۀ خود رفتم. هیچ نیافتم. بیشتر به پیش رفتم. آری یافتم. دریافتم که شعور در مردم کارساز نیست، بلکه شعار را باید چسبید! آن که شعارش دلچسب تر باشد و آسان تر رخ نماید، مردم بسویش می روند! آری چنین بود.
به نزد نسل پیش که می روم، می گویم انقلاب. می گویند چرا؟ می گویم چرا که نه؟ پاسخ می گیرم: ما کردیم و ثمرش این شد. می گویم چرا کردید؟ پاسخ نمی دهند. خاموش می مانند! برخیشان که جسورند، می گویند: برای آزادی! می گویم چه نوع آزادی مقصودتان است؟ پاسخ می گیرم: آزادی بیان و دیدگاه، حق رأی و دموکراسی. می پرسم: بدست آوردید؟ پاسخ پرواضح است: خیـــــر! می گویم خب، از چه روی ما نباید انقلاب کنیم؟ مگر ما آنها را که شما می جستید، نباید بجوییم؟ باز برمی گردیم به سطر نخست! این هم از نسل پیشین. بـــاری ...
اخبار را ورق می زنم. گفته ها، رخدادها، حوادث، جنگ ها و ... . آه، در لیبی جنگ است. بمب افکن های ناتو بر فراز آسمان های آن سامان در پروازند. مواضع حساس را بمباران کرده اند. و ... . و وزیر امورخارجۀ لیبی به لندن گریخت. تاریخ را مرور می کنم. هشت سال پیش. نوروز بود. بهار 1382 خورشیدی. با دقت نظاره گر رخدادهایی اینچنین در عراق بودم. در خبرها آمد طارق عزیز به انگستان پناه برده است. شگفتا... چه رویدادها بیک می مانند. سرانجام صدام را نگون ساختند و جایش مهره ای بنهادند. حال نوبت قذافی است امروز. او را بیاندازند، که را خواهند گمارد؟
پیام نوروزی اوباما شدیدتر از پیش بود. بازی سیاست این بار چه چیز در خود دارد؟ آیا نوبت بعدی ایران است؟ الله اعلم.
حاصل حمله به عراق بیش از یکصد هزار کشته بود. در ایران چند صد هزار خواهند بخاک افتاد؟ و نیز مهره ای دست نشانده بر کرسی ریاست جمهوری. در ایران که را بر آن خواهند نشاند؟
حال بیاندیشیم بواقع. کدام راه آسان تر، کم خطرتر و برای آتیۀ ایران مفیدتر و ارزنده تر است؟ حملۀ نظامی به خاک ایران، یا حضور در کف خیابان ها و اعتصاب برای بدست آوردن نظامی دموکراتیک و مردمی؟ بنشینیم و بر آن کمی بیاندیشیـــم ... .
این نظر را در اینجا درج گردید، اما اساساً چه معنی ای دارد؟!
پاسخحذف