می دانم که در قهقهۀ مستانه ات هستی، و از فرط شادی پیروزی بر مردم در پوست خود نمی گنجی. می دانم.
تو بردی ای خامنه ای. زیرا ما تنها به گوسپندانی می مانیم، که به چریدن در آن دشت بی آب و علفی که تو برایمان ساخته ای مشغول، و به تکه خاری که روزانه عایدمان شود دلخوشیم و خو گرفته ایم. تا کِی پوستهایمان را بکنند، و سرهایمان بریده شوند. آری تو بردی. تو که مانند یزید و یزیدیان سرها را بریدی و همچون خوناشام، خون ها را مکیدی، ای پست تر از یزید. اما تو بردی. این تو بودی که بازی را به سود خویش به پایان بردی. بزودی نیز فرزندت را دست بیعت خواهیم داد. همانگونه که به تو دادیم، و ردای فروانروایی هرگز بر قامتت برازنده نبود. اما با او نیز همان کرده که با تو کرده ایم.
باری، بازی را به تو باختیم زیرا ما مردمی متفرق، نامتفق، ناموافق، ناهماهنگ، بی انگیزه، بی تدبیر، بی شهامت و بی مشفقیم. هر که ما را راهبری کرد، تداوم سلطنت ترا امید داشت، نه خواست ملت را. آری تو بردی. به تو تبریک می گویم ای پسر ابلیس.
ما نیز به روزمان می اندیشیم که چگونه شبش کنیم، و فردایمان چون امروزمان، و امروز چون دیروزمان سیاه است و نکبت بار. تا که اجل کِی سر رسد و زندگی را بدرود گوییم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر